شهید «غلامرضا قربانی مطلق»، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پاوه از آن رو مورد توجه و در یاد ماندنی است که حاج «احمد متوسلیان » تعلق خاطر بسیاری به او داشت.
ورزشکاران در دوران دفاع مقدس حضور در میدان مبارزه را به زمین بازی ترجیح دادند یکی از آن ورزشکاران کاپیتان تیم فوتبال جوانان ایران بود.
۳۸ سال بعد از تولد طیب حاجرضایی لات و گردنکلفتِ محله صابونپزخانه تهران، گندهلاتی درشتهیکل و موفرفری در محله کوکاکولای تهران به دنیا آمد که اذیت و آزارش گریبانگیر مردم کوچه و محله بود اما دعای جانسوز مادر و لطف و عنایت حضرت سیدالشهداء سرنوشتی مشابه طیب برایش رقم زد، طیب فدای روحالله شد و شاهرخ فدای راه روحالله.
به مناسبت فرارسیدن ۳۰ تیر ماه، سالروز شهادت عباس دوران روایتی از شجاعت ایشان را در این ویدیو ببینید.
شهید رحیم رفیعی که در خانواده و محله به مرتضی شهرت دارد، یکی از شهدای طلبه شهرستان برخوار است که در این گزارش به معرفی او پرداخته ایم.
کتاب «نه روز بود، نه شب» بر اساس زندگی شهید حسن عباسپور، به قلم نرگس آبیار (روشنا)، در سال ۱۳۸۵ در نشر شاهد به چاپ رسید.
دربارهی کتاب
کتاب «نه روز بود، نه شب» دربردارندهی ۱۱ داستان کوتاه مستقل است:
«دفتر گنج»، «بابای من وزیر بود»، «دختر انگلیسی»، «سرقت کتاب»، «نشقه ی کاکتوس»، «دریاچهی من»، «بابای من چطوری وزیر شد؟»، «غروب یکی از روزهای تابستان»، «خواهر لجباز»، «سفر با ماشین زمان» و «نه روز، نه شب».
دربارهی نویسنده
«نرگس آبیار» متولد ۶اسفند۱۳۵۰ در تهران نویسنده، کارگردان و فیلمنامهنویس ایرانی است. وی دانشآموختهی رشتهی ادبیات فارسی است و داستاننویسی را از ۱۳۷۶ آغاز کرد.
آبیار در سال ۹۳ با محمدحسین قاسمی ازدواج کرد. قاسمی تهیهکنندهی سینما است که در فیلم «شیار ۱۴۳» با همسرش، نرگس آبیار، همکاری کرد.
نرگس آبیار کار حرفهای خود را از سینما آغاز کرد و سال ۱۳۹۱ در فیلم «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند» به عنوان کارگردان فعالیت داشته است. فیلمهای «شیار ۱۴۳» ساختهی سال ۱۳۹۲، «نفس» ساختهی سال ۱۳۹۴ و «شبی که ماه کامل شد» ساختهی سال ۱۳۹۷ از دیگر فیلمهای سینمایی اوست. او سالهاست به شکل حرفهای در حوزهی کودک و دفاع مقدس داستان مینویسد.
* کتاب:
نه روز بود، نه شب: زندگینامهی داستانی شهید حسن عباسپور
مؤلف: نرگس آبیار
سال چاپ: ۱۳۸۵
ناشر: نشر شاهد
تعداد صفحات: ۱۲۰
شهید مدافع وطن محمدرضا سبحانی از سربازان ژاندارمری هنگام ورود ارتش بعث عراق به سوسنگرد و منطقه خزعلی با تهیه سلاح به تنهایی با آنان مبارزه کرد. هنگامی که گلوله هایش تمام و خودش زخمی شده بود به اسارت نیروهای بعثی درآمد، پس از شکنجه بسیار درحالی که هنوز زنده بود او را به درخت خرما بستند و با بنزین آتش زدند.
به مناسبت سالروز شهادت سرلشگر خلبان حسین خلعتبری
روایتی کوتاه از شهید اسماعیل دقایقی در کلام شهید ابو مهدی المهندس.
یادواره سردار بصیرت (حاج حسین بصیر) – با حضور خانواده شهیدان بزرگوار بصیر و جباری ، آقای دکتر لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی ، سردار قربانی و سردار شاهچراغی
زندگینامه سردار شهید حاج سید اکبر اعتصامی فرمانده دلیر و شجاع گردان خط شکن ۱۴ معصوم(ع) – کنگره ملی سرداران و ۲۳۰۰ شهید شهرستان خمینی شهر
شهید طمراس چگینی، معاون شهید خلیل مطهرنیا، مسئول طرح و عملیات لشکر المهدی بود.
کمتر کسی است که چهره مقاوم همراه با کلاه خاکستری رنگ چریکیاش را در خیابان خیام ندیده باشد. شاید بتوان لقب مظلوم ترین سردار دوران جبهه و جنگ را به او داد. همان که بعد از شهادت دکتر مصطفی چمران دیگر اجازه ورود به جبهه را پیدا نکرد و حتی زمانی که به صورت ناشناس به منطقه میرفت، باز هم دشمنان از دست او در امان نبودند. امروز ۲۸ اردیبهشت ماه سالگرد شهادت آن بزرگمرد گمنام است. شهید «سید مجتبی هاشمی»؛ سردار مقاوم اسلام را از خلال تعاریف و خاطرات یکی از همرزمانش بیشتر بشناسید.
(سرلشکر جواد فکوری در ۱۷دی ماه ۱۳۱۷در در محله چرنداپ شهر تبریز به دنیا آمد. وی پس از اتمام تحصیلات متوسطه وارد دانشکده خلبانی شد و این دوره را با موفقیت به پایان رساند. دورههای تکمیلی خلبانی، مدیریت خلبانی (اف۴)، فرماندهی گردان هوایی و فرماندهی ستاد را با موفقیت طی کرد.شهید سرهنگ فکوری در تمام دوران خدمتش در ارتش به عنوان فردی مذهبی و قاطع شناخته میشد و به همین علت پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیتها و پستهای زیر را به عهده داشت.فرماندهی پشتیبانی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه یکم شکاری، معاون عملیاتی نیروی هوایی و فرماندهی نیروی هوایی)
(یکروز جواد هراسان به خانه آمد و گفت: ساک مرا ببند، میخواهم با تیمسار فلاحی به جبهه بروم. برخلاف همیشه نگران شدم و خواهش کردم، نرود. به او گفتم: تو مدتها در جبهه بودی، من و بچهها دوری تو را زیاد تحمل کردیم. به خاطر بچهها نرو. او برخلاف همیشه شماره تلفنی داد و گفت: هر وقت کاری بود، تماس بگیر ولی من باید بروم. سهشنبه قرار بود، بیاید ولی دوشنبه زنگ زد و گفت: برگشت ما به تاخیر افتاده و پنجشنبه میآیم. آن شب نگرانی و دلشورهام بیشتر شد و بیخوابی به سرم زد. صبح خواب ماندم و برخلاف همیشه اخبار ساعت ۸ را گوش ندادم. هنوز خواب بودیم که یکی یکی دوستانم به بهانههای مختلف به خانه ما آمدند و وقتی دیدند من از ماجرا خبر ندارم، چیزی نمیگفتند)
(حتی ظهر وقتی علی را از مدرسه آوردم، متوجه حضور ماشینهای متعدد دوستان و آشنایان نشدم که منتظر بودند بعد ازخبردار شدن من از ماجرا، داخل خانه شوند. تا اینکه پسر داییام که برادر شیری من بود، با من تماس گرفت و خبر را داد. جیغ کشیدم و بیهوش شدم. خیلیها به دیدن من آمدند ولی بیشتر اوقات بیهوش بودم. حتی در دیدار با حضرت امام (ره) بیهوش شدم)