محسن شکاری در تاریخ سوم مهرماه در خیابان ستارخان در روز های نخست آشوب ها، با سلاح سرد اقدام به آشوب و زدن ماموران امنیتی کرده است.
حالوهوای کتاب در زمان گذشته سپری میشود و تا زمانِ فعالیتهای ناخدا مجید دائمی در سازمان عقیدتی، سیاسی ارتش ادامه مییابد.
«غم از دست دادن سعید برای من خیلی سخت بود، اما همین که راهش را ادامه میدادم، مرهمی شده بود برای قلب خسته و زخمی من.
طبق گفتهی مسئولان برای ورود به نیروی دریایی ارتش، اول باید چندین دورهی تخصصی را میگذراندم. این دورهها آنطور که من شنیده بودم، خیلی سخت و طولانیمدت بود. به یاد حرفهای پدرم افتادم: «باید برای دوست داشتن و به دست آوردن آن چیزی که دوست داری، بهایی رو پرداخت کنی.» من هم برای رسیدن به این آرزوی خودم، خیلی تلاش کرده بودم، پس با جدیت تمام اولین قدم را برداشتم…».
* دریا خانه من است (خاطرات ناخدا مجید دائمی)، نویسنده: علی اسفندیاری، ناشر: سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران (آتش بار)، ۱۳۹۳.
زمان جنگ، رزمنده ها در دل سنگر منتظر هستند. در حمله ای که انجام داده اند ابراهیم جا مانده است و نادر از این موضوع عذاب وجدان گرفته و مدام با همه درگیر می شود.
نادر که رفیق صمیمی ابراهیم است و از بچه گی با هم بزرگ شدن در عملیاتی که برای شناسایی رفتند ابراهیم زخمی می شود و نمی توانند او را به عقب بر گردونند نادر که به مادر ابراهیم قول داده است که مراقب پسرش باشد می خواهد به جایی برگردد که ابراهیم زخمی شده است تا اورا به عقب برگرداند حاج اسماعیل فرمانده گردان مشغول طراحی یک عملیات است برای نجات ابراهیم و می خواهد کاری کند که دوست صمیمی اش نادر در این عملیات او را همراهی نکند، اما نادر او را به قرآن قسم می دهد که اجازه دهد در این عملیات کنارش باشدو…
حاج محمود که از رزمندگان دوران جنگ است، حالا در بازار حجره ی خرازی دارد. او این روزها به دلیل اثرات شیمیایی در سالهای جنگ، قادر به اداره ی امور آنجا نیست. پس حجره را به پسر و دامادش سپرده است…
حاج محمود گهگاهی به خاطر این ضایعات شیمیایی به بیمارستان می رود. دکتر هشدار داده که باید به شدت درمانش را پیگیری کند و برای مدتی در بیمارستان بستری شود. اما او از کاری نیمه تمام حرف می زند که ذهنش را درگیر کرده و باید برای انجام آن به سفر برود. رازی که هیچکس از آن با خبر نیست. دکتر با رفتن او مخالفت می کند و از ترکشی می گوید که نزدیک قلب او قرار گرفته است و اگرزودتر جراحی نشود ممکن است موجب مرگش شود. اماحاج محمود که آرام و قرار ندارد، به اجبار شبانه از بیمارستان فرار می کند. او به محض خارج شدن ار بیمارستان به سراغ حاج حیدر ، دوست و همرزم قدیمی اش می رود. همسر حاج محمود ، قدسی خانم و بچه ها که حالا از فرار او با خبر شده اند، بسیار ناراحت و نگران به دنبال خبری از او هستند. حاج محمود و حاج حیدر به سراغ سید یحیی یکی دیگر از دوستانشان می روند تا همه با هم راهی خرمشهر شوند. اما سید یحیی به دلیل صدمات شیمیایی شهید شده است. آنها سالها پیش امانتی را در خرمشهر زیر خاک پنهان کرده اند و عهد کرده اند که آن را به صاحبش برگردانند. در منزل سید یحیی با شهرام آشنا می شوند. شهرام خواهر زاده ی همسر سید یحیی است و در این سفر با آنها همراه می شود. قدسی خانم و بچه ها به دنبال پیدا کردن راهی هستند که خبری از حاج محمود بگیرند اما هیچ کس خبری از او ندارد. حیدر محمود را راضی می کند که با منزل تماس بگیرد تا آنها از نگرانی در بیایند. محمود به همسرش می گوید که باید به این سفر برود. آنها دو همرزم دیگر خود را پیدا می کنند و راهی می شوند. به خرمشهر می رسند. گنج مورد نظر حاج محمود برای شهرام ناشناخته است و شهرام بسیار کنجکاو است تا زودتر گنج را بیابند. آنها به مکان مورد نظر می رسند و شروع می کنند به کندن زمین . بعد از تلاش فراوان بالاخره به جعبه ی آهنی می رسند که در آن …
تصاویری از حضور سرباز گمنام امام زمان (عج) شهید احمد صالحی در اردوهای جهادی
حضرت آیتالله خامنهای: «دشمنتان را بشناسید و اوّل هم بدانید دشمن کیست؛ دشمن را اشتباه نکنید. ثانیاً وقتی دشمن را شناختید که کیست، نقطهضعفهای دشمن را بشناسید، ناتوانیهای دشمن را بشناسید. دشمن همیشه سعی میکند خودش را در نظر شما بزرگ و قوی جلوه بدهد. سعی کنید بشناسید دشمن در چه وضعیّتی است، چه ضعفهایی، چه نقطهضعفهایی، چه ناتوانیهایی دارد. دشمن را بشناسید، نقشههای دشمن را بشناسید. خیلیها در مقابل نقشهی دشمن غافلگیر میشوند؛ [مراقب باشید] غافلگیر نشوید.» رسانه KHAMENEI.IR براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب، نماهنگ «کلاس درس دشمنشناسی» را منتشر کرد.
نخستین جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده ۱۵ نفر از ضاربان شهید روحالله عجمیان در استان البرز برگزار شد.
«بهم گفت از گربه کشتن تا آدمکشی داریم»
حضرت آیتالله خامنهای: «بسیج یک فرهنگ است، بسیج یک گفتمان است، بسیج یک تفکّر است. این تفکّر چیست؟ این فرهنگ چیست؟ این فرهنگ عبارت است از خدمت بیتظاهر و بیتوقّع به اجتماع و به کشور.» رسانه KHAMENEI.IR براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب، نماهنگ «بسیج یک فرهنگ است» را منتشر کرد.
این کتاب دربردارندهی خاطرات «زهرا پناهی روا»، همسر «شهید علی چیتسازیان» از سرداران شهید استان همدان است.
این کتاب با زبانی صادقانه زندگی یک سال و هشتماههی شهید چیتسازیان و همسرش را شرح میدهد. فرماندهای که در جبهه، بهسببِ مهارتهای رزمی و شجاعتش، به «عقرب زرد» معروف بود، در خانه با مادر و همسرش به اندازهای با مهر و محبت رفتار میکرد که گویی این قلب رئوف هیچگاه سابقهی حضور در جنگ نداشت.
کتاب «گلستان یازدهم» یک عاشقانهی آرام در دل جنگ است که در ۱۷ فصل تدوین شده است و از زمان تولد فرزند شهید آغاز میشود و تا این روزهای راوی ادامه مییابد.
ایجاد جریان سیال ذهن در روایت خاطرات، فضاسازی، حفظ لهجهی شخصیتها در کتاب و شخصیتپردازی با استفاده از گفتوگو، از شیوههایی است که در این کتاب قابل درک است.
پناهی روا از جمله بانوانی است که فرزندش پس از شهادت همسرش متولد میشود. درواقع این کتاب چهرهی دیگرِِ یکی از شهدای دفاع مقدس را نشان میدهد. مردی که در خانهاش یک همسر مهربان است و در بیرون از خانه یکی از بسیجیهای «امام خمینی(ره)» است که اگر جنگ ۲۰ سال دیگر هم طول بکشد، باید در جبهه باشد.
* متن تقریظ رهبر انقلاب بر این کتاب بدین شرح است: «بسم الله الرّحمن الرّحیم. این روایتی شورانگیز است از زندگی سراسر جهاد و اخلاصِ مردی که در عنفوان جوانی به مقام مردان الهی بزرگ نائل آمد و هم در زمین و هم در ملأ اعلی به عزّت رسید. هنیئاً له. راویـ شریک زندگی کوتاه اوـ نیز صدق و صفا و اخلاص را در روایت معصومانهی خود بهروشنی نشان داده است. در این میان، قلم هنرمند و نگارش آکنده از ذوق و لطف نویسنده است که به اینهمه جان داده است. آفرین بر هر دو بانو؛ راوی و نویسندهی کتاب».
*فهرست کتاب:
مقدمه ● فصل اول: خاطراتم فیلم می شود ● فصل دوم: خواستگاری با چشم های آبی ● فصل سوم: نامه عاشقانه ● فصل چهارم: ماه عسل دوم ● فصل پنجم: گُلُم ● فصل ششم: گلستان یازدهم ● فصل هفتم: کاش باسعیدآقا نمی رفتیم ● فصل هشتم: پردههای بنفش و صورتی ● فصل نهم: سیب گلاب ● فصل دهم: راهکارِ اشک ● فصل یازدهم: بافتنی ● فصل دوازدهم: انارهای تَرَک خورده ● فصل سیزدهم: یه شب زندگی با یه مرد ● فصل چهاردهم: ستاره پدر ● فصل پانزدهم: مامانِ دانشآموز ● فصل شانزدهم: پشتِ ردیفِ درختها ● فصل هفدهم: زخم اثناعشر ● تصاویر
کتاب «پرواز دیدهبان» دربارهی زندگی جانبازِ شهید «حشمتالله حیدری وانانی» است که به کوشش «افسانه حیدری» و نشر شاهد منتشر شده است.
دربارهی کتاب:
این کتاب در ۱۰ فصل خاطرات این جانباز شهید را روایت می کند. عنوانهای این ۱۰ فصل عبارتاند از:
کودکی و نوجوانی، سالهای رزم در نوجوانی و جوانی، شهید حشمتالله حیدری از نگاه همرزمان، پس از جنگ، بروز بیماری، عروج، روزهای بازگشت، شهادت، پس از شهادت و تصاویر.
در صفحهی ۱۶۸ کتاب به نقل از مادر شهید میخوانیم: «سه سال بعد از شهادت حشمتالله، توفیق زیارت خانهی خدا را پیدا کردم. مثل همیشه جای خالیاش را در این زیارتها حس میکردم. من همیشه به حضور فرزند شهیدم در زندگیام باور قلبی داشتهام.
دستم توی دست آیتالله بود و داشتم طواف میکردم. درحال چرخیدن به دور خانهی خدا بودم که یکدفعه دیدم یک نفر با لباس بسیجی آمد و درست مقابلم ایستاد. من هم بیاختیار ایستادم. نگاهش که کردم دیدم حشمتالله است! با خودم گفتم: خدایا مگر میشود؟ یعنی این حشمتالله من است؟
همانطور ایستاده بود و حرف نمیزد؛ فقط نگاهم میکرد… خیلی هوای دیدنش را کرده بودم. اصلاً به نیّت او داشتم طواف میکردم. یک آن به سمتم آمد و بعد، از جلوی چشمم محو شد. به خودم که آمدم، دیدم چیزی توی دستم هست؛ مشتم را که باز کردم، یک تسبیح عقیق هفتمهرهی دورنگ و ریزی دیدم که میدرخشید. با دیدن تسبیح، به گریه افتادم. خدا میداند حال عجیبی داشتم…».
دربارهی نویسنده:
افسانه حیدری در کتاب «پرواز دیدهبان» زندگی برادر شهید خود، حشمت الله حیدری، را روایت میکند. وی در بخش مقدمهی کتاب، با اشاره به مشاهدهی فراخوان بنیاد شهید برای مسابقهی داستاننویسی «رؤیاهای صادقه شهیدان» نوشته است: «به یاد روزهای پرمرارت برادرم و رؤیای صادقه او افتادم. سر ذوق آمدم، بخشی از زندگی برادر شهیدم را در قالب داستان کوتاه نوشتم که مورد توجه بنیاد شهید قرار گرفت. پس از آن تصمیم گرفتم زندگینامهی نسبتاً کاملی از شهید حشمتالله حیدری بنویسم.»
درست همان موقعی که بچهی دومش به دنیا آمد، باید به مأموریتی میرفت که امید کمی به بازگشت از آن بود. آیا این همزمانی، پیامی برای او به همراه داشت؟
* دربارهی کتاب:
کتاب «مرغهای دریایی»، نوشتهی «محمدرضا بایرامی»، داستان زندگی سپاهیانی است که در نیروی دریایی سپاه فعالیت میکنند. افرادی که برای دفاع از مرزهای آبی ایران در برابر تجاوز دشمن، در منطقهی خلیج فارس هستند و سرانجام در رویارویی با نیروهای آمریکایی به شهادت میرسند.
*دربارهی نویسنده:
«محمدرضا بایرامی»، نویسندهی معاصر ایرانی، در سال ۱۳۴۰ در روستای لاطران استان اردبیل به دنیا آمد. وی در نوجوانی به آثار صمد بهرنگی علاقهمند شد.
او اولین قصهاش را برای رادیو فرستاد. بایرامی در کارگاه قصهنویسی شرکت میکرد، اما بهعلّت تأمین مخارج تحصیلش مجبور شد کار کند و نتواست به مشارکت خود در آن کارگاه ادامه دهد.
بایرامی با کتاب «کوه مرا صدا زد» (از قصههای سبلان) توانست جایزهی خرس طلایی و جایزهی کبرای آبی سوییس و نیز جایزهی کتاب سال سوییس را از آن خود کند.
وی رئیس خانهی داستان ایران است. بایرامی بابت نگارش رمانِ «لمیزرع» و کتاب داستانی «گرگها از برف نمیترسند» جایزهی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را کسب کرد.
ایستگاههای صلواتی شدیداً مورد تنفّر دشمن بود. ازآنجاکه این مراکز تأثیر بسیار خوبی بر روحیهی رزمندهها داشت، همواره یکی از اهداف بمبارانهای هوایی دشمن بهحساب می آمد.
دربارهی کتاب:
«اکیپ حاج هادی» روایتِ خاطرات ایثارگران جهاد و پشتیبانی ورامین است و حاصل بیش از ۴۰ ساعت گفتوگوی جعفر کاظمی با «حاج هادی جنیدی» دربارهی همرزمان اوست که در قالب ۲۱۰ خاطره نوشته شده و کاظمی خاطرات را بازآفرینی کرده است.
در بخش پیوست این کتاب، تصاویر و اسنادی از حاج هادی جنیدی و همرزمانش به چشم میخورد. نویسنده در مقدمهی کتاب بیان میکند که نزدیک به هزار تن از مرد و زن در «اکیپ حاج هادی» فعالیت میکردند که امکان ذکر نام همهی آنها وجود ندارد. از این رو نام برخی رزمندگان این گروه را به تفکیک مشاغل آنان، ازجمله فرهنگیان، کشاورزان، مشاغل آزاد، رانندگان و کامیونداران، پاسداران، کارمندان و کبابپزها، آورده است.
دربارهی نویسنده:
«جعفر کاظمی» متولد ۱۳۵۰ بود. وی علاقهی بسیاری به نوشتن داشت و زمانی که در سال ۱۳۶۸ با «رحیم مخدومی» آشنا شد، تحت تأثیر نوشتههای او قرار گرفت و دست به قلم شد. مطالعهی کتابهای «فردا پسرم برمیگردد»، «جنگ مردان درد» و «جنگ پابرهنهها» وی را به نوشتن ترغیب کرد که حاصلش چند کتاب در حوزهی ادبیات دفاع مقدس شده است.
کاظمی در شاخههای گوناگون هنری فعال بود. او حدود چهار سال نمایشهای مدافعان حرم را نیز کارگردانی میکرد و هر سال محوریت این نمایش، یکی از شهدای مدافع حرم بود. نمایش ویژهی «شهید احسان میرسیّار» یکی از این نمایشهاست که با استقبال چشمگیر مردم همراه بود.
از کتابهای ماندگار کاظمی در حوزهی دفاع مقدس میتوان به «نیمکتهای سوخته» و «اکیپ حاج هادی» اشاره کرد.
جعفر کاظمی براثر بیماری آنفولانزا و عفونت ریه، در سن ۴۸ سالگی درگذشت.
این کتاب دربردارندهی مجموعه خاطرات سرهنگ بازنشستهی ارتش، «محمدحسن صادقزاده پوده»، از دوران دفاع مقدس است.
آیا گذشته چراغ راه آینده است؟ شنیدن حوادث دوران دفاع مقدس برای همهی نسلها در این سرزمین شیرین خواهد بود. حوادث تلخ و شیرینی که حاوی نیشها، نوشها، عبرتها و آموزههای فراوان است. شنیدنِ این حوادث از زبان کسانی که خود در صحنههای مختلف حمایت از نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران حضور داشتهاند و شاهد آن حوادث بودهاند، شیرینتر و مستندتر خواهد بود. اگرچه برخی از حوادث بهظاهر تلخ است، امّا جذاب و شنیدنی است.
باید این حوادث و خاطرات به رشتهی تحریر درآید. اگرچه خود نویسنده آنها را گزینش میکند، اما این نکته را نمیتوان از یاد برد که در برههی حساس تاریخی چارهای جز این نیست که پای سخن چنین مردانی بنشینیم؛ کسانی که موی سفیدشان حاکی از عبرتها و آموزههای فراوان است.
راستی هنوز این پرسش بیپاسخ مانده است: «اگر سرزمینی مورد تهاجم بیگانگان قرار گیرد، چه باید کرد؟»
در چنین وضعیتی جهانیان از مردم این سرزمین چه انتظاری خواهند داشت؟ پس از گذشت از حادثه و عبور از بحران چه باید کرد؟ با این نگرش، از سرهنگ بازنشسته، «محمدحسن صادقزاده پوده» که خود از یادگاران جبهه و جنگ است، خواستند که خاطرات خود را بنویسد تا عبرتهای یادشده در آن به آموزههایی تبدیل شود که خود موجب عبرت گردد و به نسلهای آینده یادآوری کند که برای هر وجب از خاک این سرزمین رضوی، در روزهای غربت ایران اسلامی، چه فداکاریها و از جانگذشتگیها شده است. باشد که نسلهای آینده خود این میراث گرانبها را گرامی بدارند و همچون اجداد خود، پاسدارِ حرمتها و نگهبان ارزشهای متعالی آن باشند.
در این داستان میخوانیم: «هوای صاف و بهاری و آفتاب دلپذیر بعد از باران، نهتنها به درختان زیبایی میدهد، بلکه خورشید نیز با افشاننمودن گیسوان خود و دادن گرما به برگهای سبز، فضا را معطّر کرده است…».
*دربارهی نویسنده:
«محمدحسن صادق زاده پوده» در سال ۱۳۲۶ در اصفهان متولد شد و در سال ۱۳۴۵ به استخدام ارتش درآمد. وی در سال ۱۳۵۳ وارد دانشکدهی افسری شد و پس از دریافت درجهی ستوانی، به هنگ دانشجویان مرکز آموزش توپخانهی اصفهان منتقل شد.
در ماههای اوجگیری انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۵۷، مدتی بهعلت فعالیتهای انقلابی بازداشت شد. از سال ۵۸ تا ۶۲ عهدهدار مشاغلی همچون مسئولیت انجمن اسلامی پادگان سقز، فرماندهی آتشبار توپخانه، سرپرستی عقیدتی سیاسی سقز، فرماندهی گروهان قرارگاه و بسیج در قرارگاه شمال غرب و همچنین ریاست بازرسی لشکر ۲۸ سنندج بود.
سال ۱۳۶۲ به اصفهان منتقل شد و بهعنوان استاد در دانشکدهی پدافند هوایی مرکز آموزش توپخانه و رئیس بازرسی گروه ۵۵ توپخانه خدمت کرد. در سال ۶۵ به دورهی عالی رستهای اعزام شد و پس از گذراندنِ دوره به لشکر ۵۸ منتقل گشت و در سِمت فرماندهی گردان توپخانه خدمت کرد.
وی تا پایان بازنشستگی مسئولیتهای دیگری نیز برعهده داشت.
* «محمدحسن صادقزاده پوده» نویسندهای است که در خاطرهنگاری دوران دفاع مقدس دست توانایی دارد. از او تاکنون در این زمینه کتابهای فراوانی به چاپ رسیده است. برخی از آثار او عبارتاند از:
آتشبار دوم؛ اشک هجران، مروارید غلتان؛ بانوی چشمانتظار؛ انتقالی با ۱۴هزار صلوات؛ تاوان عشق: بر اساس خاطرات فاطمه سلطاندهقانی؛ ترور در سرزمین مظلوم؛ سرباز ولایت؛ قدسیان: شهید عباسعلی امینی، شهید علی اسلامیت، شهید نفس الامری؛ معجزه بازی دراز و ….