
آیتالله اعرافی مدیر حوزههای علمیه در جریان سفر به استان فارس با حضور در منزل شهید حجتالاسلام محمد مویدی با خانواده این شهید دیدار کرد. در این دیدار همسر شهید حجتالاسلام محمد مویدی از پیشبینی جزئیات شهادت توسط خود شهید را روایت کرد.

«علی عِچرِش» اهل آبادان است. او فرد آگاهی است، چون در زمان جنگ، مدیر ستاد امداد و درمان ماهشهر بود. وی همچنین مدتی مدیریت ستاد امداد جبههی اهواز و نیز هلالاحمر ماهشهر را برعهده داشت.
عچرش و دوستانش در شهریور سال ۱۳۵۹ (پیش از آغاز رسمی جنگ)، به علّت درگیریهایی که در شلمچه وجود داشت، به آنجا رفتند و در منطقهی کمپ ولیعصر مستقر شدند.
وی درابتدا کارش را با امدادگری شروع کرد و بعد، در جریان حملات هوایی عراق به اروندکنار، به این نتیجه رسید که امدادگر به تنهایی نمیتواند به مجروحان رسیدگی کند و باید خودش نیز رانندهی آمبولانس باشد، چون سرعت امدادگر برای رساندن مجروح به بیمارستان نقش تعیینکنندهای در نجات او دارد. وی سپس رانندهی آمبولانس شد و این نقش ادامه پیدا کرد.
*دربارهی کتاب:
«معصومه رامهرمزی» دربارهی کتاب «امدادگر کجایی» میگوید:
«۱۴ساله بودم که بهعنوان امدادگر حِبه در بیمارستانهای جنوب کشور حضور داشتم و از نزدیک شاهد زحمات و تلاش امدادگران در جنگ بودم. کتاب «امدادگر کجایی» در راستای تحقیقات، پژوهشها و کارهایی است که برای جنگ انجام میدادم. چون خودم امدادگر بودم، احساس کردم در حوزهی آقایانِ امدادگر کتابی نداریم، یعنی خانمهای امدادگر در این زمینه بسیار فعال بودهاند و کتابهایی منتشر شده، اما آقایان امدادگر یا رانندهی آمبولانس، چون جزو اقشاری بودند که به شکل مردمی و پراکنده به جبههها میرفتند و بعد از جنگ نیز به شغلهای خودشان بازگشتند و تقریباً متولی مشخصی نداشتند و پراکنده شدند، تریبونی وجود نداشت تا این افراد خاطرات خود را بازگو کنند. خیلی علاقه داشتم تا این اتفاق بیفتد و بتوانیم صحبتهای آقایانی را که امدادگر و رانندهی آمبولانس بودند، بشنویم و ببینیم آنها در زمینهی امداد چه اطلاعات و خاطراتی دارند و این باعث شکلگیری این کتاب شد.»
***
کتاب «امدادگر کجایی» در هشت فصل و «فهرست منابع» و «اسناد و تصاویر» تنظیم شده است.
فصل اول: روزهای خیلی دور؛
فصل دوم: روزهای بیداری؛
فصل سوم: روزهای بالندگی؛
فصل چهارم: روزهای ایستادگی؛
فصل پنجم: اعزام به ماهشهر؛
فصل ششم: مهاجرت؛
فصل هفتم: روزهای حج و امداد؛
فصل هشتم: روزهای پایانی.

یکی ازرسانه های معاند مدعی شده بود که به بولتن خبری ویژه و محرمانه خبرگزاری فارس که برای فرمانده کل سپاه ارسال شده، دسترسی یافته است. اما حقیقت ماجرا را در این فیلم مشاهده کنید.

محسن شکاری در تاریخ سوم مهرماه در خیابان ستارخان در روز های نخست آشوب ها، با سلاح سرد اقدام به آشوب و زدن ماموران امنیتی کرده است.

«حمید پورنوروز» بسیجی مدافع حرم اهلبیت(ع) در اغتشاشات شهرستان لاهیجان گیلان توسط اغتشاشگران به شهادت رسید.


محسن شکاری در تاریخ سوم مهرماه در خیابان ستارخان در روز های نخست آشوب ها، با سلاح سرد اقدام به آشوب و زدن ماموران امنیتی کرده است.

نخستین جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده ۱۵ نفر از ضاربان شهید روحالله عجمیان در استان البرز برگزار شد.

دربارهی کتاب:
این کتاب در ۱۰ فصل خاطرات این جانباز شهید را روایت می کند. عنوانهای این ۱۰ فصل عبارتاند از:
کودکی و نوجوانی، سالهای رزم در نوجوانی و جوانی، شهید حشمتالله حیدری از نگاه همرزمان، پس از جنگ، بروز بیماری، عروج، روزهای بازگشت، شهادت، پس از شهادت و تصاویر.
در صفحهی ۱۶۸ کتاب به نقل از مادر شهید میخوانیم: «سه سال بعد از شهادت حشمتالله، توفیق زیارت خانهی خدا را پیدا کردم. مثل همیشه جای خالیاش را در این زیارتها حس میکردم. من همیشه به حضور فرزند شهیدم در زندگیام باور قلبی داشتهام.
دستم توی دست آیتالله بود و داشتم طواف میکردم. درحال چرخیدن به دور خانهی خدا بودم که یکدفعه دیدم یک نفر با لباس بسیجی آمد و درست مقابلم ایستاد. من هم بیاختیار ایستادم. نگاهش که کردم دیدم حشمتالله است! با خودم گفتم: خدایا مگر میشود؟ یعنی این حشمتالله من است؟
همانطور ایستاده بود و حرف نمیزد؛ فقط نگاهم میکرد… خیلی هوای دیدنش را کرده بودم. اصلاً به نیّت او داشتم طواف میکردم. یک آن به سمتم آمد و بعد، از جلوی چشمم محو شد. به خودم که آمدم، دیدم چیزی توی دستم هست؛ مشتم را که باز کردم، یک تسبیح عقیق هفتمهرهی دورنگ و ریزی دیدم که میدرخشید. با دیدن تسبیح، به گریه افتادم. خدا میداند حال عجیبی داشتم…».
دربارهی نویسنده:
افسانه حیدری در کتاب «پرواز دیدهبان» زندگی برادر شهید خود، حشمت الله حیدری، را روایت میکند. وی در بخش مقدمهی کتاب، با اشاره به مشاهدهی فراخوان بنیاد شهید برای مسابقهی داستاننویسی «رؤیاهای صادقه شهیدان» نوشته است: «به یاد روزهای پرمرارت برادرم و رؤیای صادقه او افتادم. سر ذوق آمدم، بخشی از زندگی برادر شهیدم را در قالب داستان کوتاه نوشتم که مورد توجه بنیاد شهید قرار گرفت. پس از آن تصمیم گرفتم زندگینامهی نسبتاً کاملی از شهید حشمتالله حیدری بنویسم.»

دربارهی کتاب:
«اکیپ حاج هادی» روایتِ خاطرات ایثارگران جهاد و پشتیبانی ورامین است و حاصل بیش از ۴۰ ساعت گفتوگوی جعفر کاظمی با «حاج هادی جنیدی» دربارهی همرزمان اوست که در قالب ۲۱۰ خاطره نوشته شده و کاظمی خاطرات را بازآفرینی کرده است.
در بخش پیوست این کتاب، تصاویر و اسنادی از حاج هادی جنیدی و همرزمانش به چشم میخورد. نویسنده در مقدمهی کتاب بیان میکند که نزدیک به هزار تن از مرد و زن در «اکیپ حاج هادی» فعالیت میکردند که امکان ذکر نام همهی آنها وجود ندارد. از این رو نام برخی رزمندگان این گروه را به تفکیک مشاغل آنان، ازجمله فرهنگیان، کشاورزان، مشاغل آزاد، رانندگان و کامیونداران، پاسداران، کارمندان و کبابپزها، آورده است.
دربارهی نویسنده:
«جعفر کاظمی» متولد ۱۳۵۰ بود. وی علاقهی بسیاری به نوشتن داشت و زمانی که در سال ۱۳۶۸ با «رحیم مخدومی» آشنا شد، تحت تأثیر نوشتههای او قرار گرفت و دست به قلم شد. مطالعهی کتابهای «فردا پسرم برمیگردد»، «جنگ مردان درد» و «جنگ پابرهنهها» وی را به نوشتن ترغیب کرد که حاصلش چند کتاب در حوزهی ادبیات دفاع مقدس شده است.
کاظمی در شاخههای گوناگون هنری فعال بود. او حدود چهار سال نمایشهای مدافعان حرم را نیز کارگردانی میکرد و هر سال محوریت این نمایش، یکی از شهدای مدافع حرم بود. نمایش ویژهی «شهید احسان میرسیّار» یکی از این نمایشهاست که با استقبال چشمگیر مردم همراه بود.
از کتابهای ماندگار کاظمی در حوزهی دفاع مقدس میتوان به «نیمکتهای سوخته» و «اکیپ حاج هادی» اشاره کرد.
جعفر کاظمی براثر بیماری آنفولانزا و عفونت ریه، در سن ۴۸ سالگی درگذشت.

این کتاب دربردارندهی مجموعه خاطرات سرهنگ بازنشستهی ارتش، «محمدحسن صادقزاده پوده»، از دوران دفاع مقدس است.
آیا گذشته چراغ راه آینده است؟ شنیدن حوادث دوران دفاع مقدس برای همهی نسلها در این سرزمین شیرین خواهد بود. حوادث تلخ و شیرینی که حاوی نیشها، نوشها، عبرتها و آموزههای فراوان است. شنیدنِ این حوادث از زبان کسانی که خود در صحنههای مختلف حمایت از نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران حضور داشتهاند و شاهد آن حوادث بودهاند، شیرینتر و مستندتر خواهد بود. اگرچه برخی از حوادث بهظاهر تلخ است، امّا جذاب و شنیدنی است.
باید این حوادث و خاطرات به رشتهی تحریر درآید. اگرچه خود نویسنده آنها را گزینش میکند، اما این نکته را نمیتوان از یاد برد که در برههی حساس تاریخی چارهای جز این نیست که پای سخن چنین مردانی بنشینیم؛ کسانی که موی سفیدشان حاکی از عبرتها و آموزههای فراوان است.
راستی هنوز این پرسش بیپاسخ مانده است: «اگر سرزمینی مورد تهاجم بیگانگان قرار گیرد، چه باید کرد؟»
در چنین وضعیتی جهانیان از مردم این سرزمین چه انتظاری خواهند داشت؟ پس از گذشت از حادثه و عبور از بحران چه باید کرد؟ با این نگرش، از سرهنگ بازنشسته، «محمدحسن صادقزاده پوده» که خود از یادگاران جبهه و جنگ است، خواستند که خاطرات خود را بنویسد تا عبرتهای یادشده در آن به آموزههایی تبدیل شود که خود موجب عبرت گردد و به نسلهای آینده یادآوری کند که برای هر وجب از خاک این سرزمین رضوی، در روزهای غربت ایران اسلامی، چه فداکاریها و از جانگذشتگیها شده است. باشد که نسلهای آینده خود این میراث گرانبها را گرامی بدارند و همچون اجداد خود، پاسدارِ حرمتها و نگهبان ارزشهای متعالی آن باشند.
در این داستان میخوانیم: «هوای صاف و بهاری و آفتاب دلپذیر بعد از باران، نهتنها به درختان زیبایی میدهد، بلکه خورشید نیز با افشاننمودن گیسوان خود و دادن گرما به برگهای سبز، فضا را معطّر کرده است…».
*دربارهی نویسنده:
«محمدحسن صادق زاده پوده» در سال ۱۳۲۶ در اصفهان متولد شد و در سال ۱۳۴۵ به استخدام ارتش درآمد. وی در سال ۱۳۵۳ وارد دانشکدهی افسری شد و پس از دریافت درجهی ستوانی، به هنگ دانشجویان مرکز آموزش توپخانهی اصفهان منتقل شد.
در ماههای اوجگیری انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۵۷، مدتی بهعلت فعالیتهای انقلابی بازداشت شد. از سال ۵۸ تا ۶۲ عهدهدار مشاغلی همچون مسئولیت انجمن اسلامی پادگان سقز، فرماندهی آتشبار توپخانه، سرپرستی عقیدتی سیاسی سقز، فرماندهی گروهان قرارگاه و بسیج در قرارگاه شمال غرب و همچنین ریاست بازرسی لشکر ۲۸ سنندج بود.
سال ۱۳۶۲ به اصفهان منتقل شد و بهعنوان استاد در دانشکدهی پدافند هوایی مرکز آموزش توپخانه و رئیس بازرسی گروه ۵۵ توپخانه خدمت کرد. در سال ۶۵ به دورهی عالی رستهای اعزام شد و پس از گذراندنِ دوره به لشکر ۵۸ منتقل گشت و در سِمت فرماندهی گردان توپخانه خدمت کرد.
وی تا پایان بازنشستگی مسئولیتهای دیگری نیز برعهده داشت.
* «محمدحسن صادقزاده پوده» نویسندهای است که در خاطرهنگاری دوران دفاع مقدس دست توانایی دارد. از او تاکنون در این زمینه کتابهای فراوانی به چاپ رسیده است. برخی از آثار او عبارتاند از:
آتشبار دوم؛ اشک هجران، مروارید غلتان؛ بانوی چشمانتظار؛ انتقالی با ۱۴هزار صلوات؛ تاوان عشق: بر اساس خاطرات فاطمه سلطاندهقانی؛ ترور در سرزمین مظلوم؛ سرباز ولایت؛ قدسیان: شهید عباسعلی امینی، شهید علی اسلامیت، شهید نفس الامری؛ معجزه بازی دراز و ….
«مجتبی کرمی»، شهید مدافع حرم، بیستم آذرماه ۱۳۶۵ در روستای «کهنوش» از توابع شهرستان «تویسرکان» استان همدان به دنیا آمد.
از کودکی، پابهپای پدر، با مکتب اهل بیت (علیهم السلام) آشنا شد و از آنجا که پدرش به امام حسن مجتبی(ع)، کریم اهل بیت، عشق و ارادت خاصّی داشت، این نام را برایش انتخاب کرد.
در دوران دبیرستان از اعضای فعّال بسیج مدرسهی مصطفی خمینی بود و بهعنوانِ بسیجی نمونه به دیدار آقا و مولایِ خود «حضرت امام خامنهای» مفتخر شد.
در سال ۱۳۸۲ زادگاهش را به همراه پدر و مادر ترک کرد و در شهر همدان ساکن شد. در اوج جوانی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و جزو «گردان تکاور ۱۵۴ حضرت علیاکبر(ع) شد.
وی در کنار همرزمان خود، آموزشهای سخت نظامی و ویژهی تکاوری، مانند غواصی، پرواز، عملیّات ویژه را فراگرفت. در کنار اشتغال به کار، تحصیلاتش را ادامه داد و موفّق به دریافت مدرک کارشناسی شد.
در ۲۳ سالگی شریک زندگی خود را انتخاب کرد و از شرایط سخت زندگی با یک نظامی با او سخن گفت؛ اینکه امکان دارد روزی برای نبرد با دشمنان دین خدا به کشورهای مسلمان همسایه، مانند لبنان، اعزام شود (در آن زمان سوریه امن بود و درگیر جنگ داخلی نبود).
در سالهای ۱۳۹۰ و ۹۲، هنگام مأموریت بهشدّت مجروح شد؛ حتّی یکبار شدّت جراحت بهحدّی بود که همرزمانش تصوّر کردند مجتبی شهید شده است؛ اما خداوند متعال بقای عمر او را رقم زد.
سرانجام در مهرماه ۱۳۹۴، به امر ولیِ امر مسلمانان جهان، لباس رزم پوشید و برای دفاع از حرم «حضرت زینب(س)» و مردم ستمدیده و مظلوم سوریه، عازم جبهههای نبرد شد و پس از ۱۲ روز حضور در جبهههای مقاومت، در تاریخ ۲۵ مهرماه ۱۳۹۴ (سوم محرم الحرام ۱۴۳۷ هجری قمری) در عملیّات آزادسازی حومهی «حلب»، به دستِ تکتیراندازان تروریست داعش، براثر اصابت گلوله قناسه به سرش، به فیض شهادت نائل شد.
پیکر پاکش، پس از سه روز، به وطن بازگشت و پس از تشییع بینظیر امّت شهیدپرور همدان در «باغ بهشت همدان» قطعهی شهدا به خاک سپرده شد و اینگونه مدال افتخار مدافع حرم آل الله بر سینهی شهید کربلایی مجتبی کرمی حک شد.
حاصل زندگی مشترک این شهید مدافع حرم، دختری به نام ریحانه است.

روایتی از زندگی تا قتل جمال خاشقچی، فعال رسانه ای ضد رژیم سلطنتی عربستان و چگونگی و تبعات آن





