نماهنگ آخرین بهار به مناسبت آغاز امامت حضرت بقیه الله الأعظم(عج) با صدای محمد فانیان منتشر شد.
برگرفته شده از صحبت های: استاد رائفی پور – حجت الاسلام دانشمند – حجت الاسلام پناهیان – استاد محمد شجاعی

«هلتها نام تو را میخوانند» زندگینامهی داستانی فرماندهی شهید «مرتضی سادهمیری» است که محمدرضا بایرامی آن را نوشته و نشر شاهد منتشر کرده است.
نویسنده در این کتاب، با مرور خاطرات دوران دفاع مقدس، از رشادتهای عشایر روایت میکند. شهید مرتضی سادهمیری، سردار بزرگ جبههی ایلام و مهران، قائممقام فرماندهی گردان ۵۰۲ امام حسین(ع) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بعد از مدتی کوتاه که در جبهه ماندگار شد، به خاطر مهارتش در شناسایی تپههای یکشکل بیابانهای اطراف مهران و دهلران، به «مرتضی هلّتی» شهرت یافت.
مرتضی هلتی در سال ۱۳۶۹ در ارتفاعات قلاویزان، در عملیاتی در خاک عراق، با آتش گلولهی نیروهای عراقی به شهادت رسید.
* هلتها نام تو را میخوانند، نویسنده: محمدرضا بایرامی، نشر شاهد.
خلاصه داستان:
راز ناتمام در کش و قوس یک ماجرای امنیتی به زندگی پرفراز و نشیب شهید محمدجواد باهنر میپردازد که در فعالیتهای پرثمرش، سوابق مبارزاتی علیه رژیم ستمشاهی و بارها محکومیت به زندان دارد و پس از انقلاب اسلامی نیز وزیر آموزش و پرورش و سپس دومین نخستوزیر دولت جمهوری اسلامی ایران بوده است…
بازیگران:
فرهاد جم، نگین معتضدی، رامین راستاد، بهرام ابراهیمی، سید جواد هاشمی، شهرام عبدلی، مریم کاویانی، مریم خدارحمی، مهدی امینی خواه، مسعود رحیم پور، مهدی کوشکی، محمدرضا علیرضایی، ابوالفضل همراه، لیلا بوشهری، علیرضا مهران، مرتضی کاظمی، مجید شهریاری، بهنام شعبانی، فرهاد طوفان و…
واحد فرهنگی هیئتالرضا محفل بسیجیان و رهروان شهدا با همکاری ستاد مردمی مدافعان حرم، نماهنگ “”یه عده مادرای پهلوون” را در آستانه هفته دفاع مقدس به منظور پاسداشت شهدای مدافع حرم و شهدای لشگر افغانستانی فاطمیون منتشر کرد. این نماهنگ با صدای حاج عبدالرضا هلالی و شعر محمدجواد پرچمی و سعید پاشازاده به شهدای افغانستانی مدافع حرم تقدیم میشود.

با آغازِ دفاعِ مقدس، هر یک از مردان خانواده، برای رزم به خطّهای از مرزهای کشور رفتند و مهدی هم به جبهه میرود ….
به دوران کودکی مهدی سفر میکنیم. سال ۱۳۵۲ مهدی که کودکی دو ساله است، به همراه دو خواهر و سه برادرش، روزگار کودکی را میگذراند. او میداند که دوست داشتن و بزرگمنشی هدیهای از سوی خداوند است.
پدر و اهالی محل، مهدی را دوست دارند؛ چون از همان کودکی رسم پهلوانی را میآموزد. او در انتخاب بین ورزش کشتی و فوتبال دودل است؛ اما بالاخره فوتبال را انتخاب میکند. مهدی با وجود آرزوی بازی در مسابقات ملّی فوتبال و تیم محبوبش، پرسپولیس، با شنیدن خبر شهادت داییاش در کربلای چهار، راهیِ شلمچه میشود تا اسلحهی او را به دست بگیرد و نام او را زنده نگه دارد. مهدی برای وداع با تک تک اعضای خانواده، به دیدار آنها میرود؛ امّا در آخرین دیدار و آخرین لحظات موفق به دیدار پدرش نمیشود؛ چراکه کاروان در حال حرکت است.
بعد از شهادت مهدی در کربلای پنج، دوستان و همتیمیهای سابقش که اینک در سِمت مربی تیمهای درجه یک کار میکنند، مراسم یادبودی برای او برگزار میکنند. این مسابقه بهانهای است برای یادآوری خاطرات گذشته.

«مهمان شام» زندگینامه و خاطرات شهید مدافع حرم، «مهندس سید میلاد مصطفوی» است که در هر بخش، از شخصیت و ویژگیهای اخلاقی شهید پردهبرداری میشود.
«سیّد میلاد (محمّد) مصطفوی» ۱۵ اردیبهشتماه سال ۱۳۶۵ در شهرستان بهار همدان دیده به جهان گشود. او دومین فرزند یک خانواده پنج نفره بود که در دامان خانواده متعهد و دیندار بزرگ شد. پدرش «سیّد هاشم» نام داشت و با کسب روزی حلال سعی میکرد فرزندان خود را با سرشتی پاک و خداجوی پرورش دهد.
میلاد دانشآموز نمونه و دانشجوی فعّال دانشگاه صنعتی بود. مدرک مهندسی عمران گرفت، امّا بیشتر شبها دنبال کارهای بسیج بود. او از بسیجیان فعّال گُردان امام حسین(ع) شهرستان بهار بود. از این طریق بسیاری از نسل جدید را با شهدا آشنا کرد.
عشق به پروردگار و اهل بیت از کودکی در وجود سیّد میلاد جوانه زد. نماز اول وقت و دائمالوضو بودن از ویژگیهای بارز این شهید بزرگوار بود، عشق به ائمه (علیهم السلام) و شهدا باعث شده بود که از نوجوانی راهی دیار عشق، کربلای ایران و مناطق جنگی جنوب کشور شود و در تعطیلات عید نوروز با پای پیاده از جان و دل به زائران خدمت کند.
رویِ گشاده و شوخطبعی از دیگر ویژگیهای این شهید بزرگوار بود. از ویژگیهای بارز شخصیّتی ایشان میتوان به روحیهی جهادی و مبارزه در راه خدا و شجاعت بسیار اشاره کرد.
رابطهی بسیار خوبی با شهدا داشت و همیشه از «شهید همّت» و «شهید زینالدّین» یاد میکرد. بیش از ۱۲ سال در کسوت خادمیِ شهدا در مناطق عملیاتی حاضر شد و به خدمترسانی به زوار در این مناطق میپرداخت.
بیشترِ خوبیهای که یک انسان میتوانست داشته باشد، این جوان متواضع و بااخلاق داشت. برای فریضه نماز اوّل وقت اهمیّت قائل بود و همیشه نوجوانان و جوانان را به مسیر معنویت و عبادت سوق میداد.
سرانجام همزمان با تاسوعا و عاشورای حسینی، در سال ۱۳۹۴ به عنوان مدافع حرم، در محور «حلب» برای دفاع از حرم «حضرت زینب(س)» در سوریه حضور یافت و در سن ۲۹ سالگی در مقابل با تکفیریها به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
پیکرش مدّتها در همان منطقه باقی ماند و به دست تکفیریها قطعه قطعه شد. گفته میشود داعش بعد از شهادت شهید مصطفوی، پیکر او را با خود برد؛ امّا بعد از مدّتی خودِ شهید نشانیِ دقیق پیکر را در خواب به یکی از دوستانش می دهد.
سرانجام با رشادت همرزمان و آزادسازی مناطق تحت اشغال داعشیهای تکفیری، پیکرش به آغوش خانواده و یارانش بازگشت و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد تا مزارش زیارتگاه عاشقان و دلدادگان باشد.
این شهید والامقام در سال ۱۳۹۸ به عنوان شهید شاخص شهرستان «بهار» معرفی شد.
* دربارهی کتاب:
این کتاب دربردارندهی داستانهای کوتاهی است که دربارهی زندگی و خاطرات شهید «سید میلاد مصطفوی» نگاشته شدهاند. «شب قدر»، «سفر به مشهد»، «هدایتگری»، «توسلات»، «کاروان آشتی»، «سرباز بینماز»، «بیقرار رفتن»، «توسّل» و «بازگشت» برخی از داستانهای این کتاباند.
این داستانها از زبان نزدیکان و آشنایان شهید روایت شدهاند و در آنها سعی شده است سیمای واقعی شهید «سید میلاد مصطفوی» بهخوبی برای مخاطبان، بهویژه نسل جوان، نمایان گردد.
مردم احمدفداله دزفول بیشتر از هرکسی اسماعیل احمدی را میشناسند. باید از آنها و تمام جهادیهایی که خودشان را وقف مردم کردهاند پرسید مردی که از میان ما رفت که بود.

این کتاب گویا روایتی است مستند و نمایشی از زندگینامه و خاطرات آزادهی شهید «احمد روستایی».
«مریم»، نویسندهی جوان رادیو، قرار است زندگینامهی «شهید احمد روستایی» را تبدیل به نمایش رادیویی کند. او به همراه بازیگران نمایشنامه که نقش شهید و خانوادهاش را ایفا میکنند، صحنههایی از گذشته را بازسازی کرده و از لحظهی تولد شهید احمد روستایی نمایش را آغاز میکنند.
مریم شبها خواب مادر شهید را پشت حصار زندانی با عکس پسر شهیدش در دست میبیند و در حالی که تلاش میکند به مادر شهید نزدیک شود، باد شدیدی او را به عقب میراند و او با وحشت بیدار میشود.
نمایش بهخوبی پیش میرود تا اینکه مریم مشکوک به کرونا میشود….
* نوجوان هفده ساله ملایری «شهید احمد روستایی» در عملیات «مطلعالفجر» به اسارت دشمن بعثی درآمد. او مدتها در زندان «الکرخ» عراق زندانی بود که در همان مکان نیز به شهادت رسید. اما هیچکس از سرنوشت او آگاهی نداشت، تا اینکه در تفحص پیکر شهدا در زندان الکرخ، پیکر پاک این شهید والامقام بعد از ۳۵ سال پیدا شد و نزد خانوادهاش بازگشت.
پس از تصاویر عاشقانه یاسمین با مرد فرانسوی شاهزاده هم در اقدامی خیانت کرد که منجربه طلاق شد، ادامه این ماجرای عجیب و خانواده سر تا پا فساد پهلوی را در این ویدیو ببینید.
مجموعه مستند « یکی از ما » درباره انسان هایی است که در مواجه با مشکلات جامعه خود دست روی دست نگذاشته بلکه به فکر چاره و عمل بوده اند. در این مستند به اینکه چگونه یک فرد یا گروه می تواند با مشارکت فعال و ایده های خلاقانه در زندگی خود و دیگران تغییرات مثبت ایجاد کند پرداخته می شود.
در صد و بیست و ششمین شماره رادیان رسا اخباری از خواسته عجیب مدعیان عدالتخواهی، غرض ورزیهای مرموزانه سید صادق شیرازی، افاضات جناب سید ضیاء، سوداگری فرزندان هاشمی و تقلای مدلینگ اصلاحات را به سمع مخاطبان میرسانیم.

دو دوستِ رزمنده، در شرایطی خاص، بدون آنکه از دل هم باخبر باشند، به خواستگاری رؤیا، دختر فرماندهی شهیدشان، حاجحسین، میروند.
این مراسم خواستگاری در وضعیتی برگزار میشود که اسباب ناراحتی رؤیا را فراهم میکند و دو دوست، یعنی مجید و مجتبی، در همان شرایط به جبهه بازمیگردند. در جبهه نیز بهعلّت آنکه موجب ناراحتی دختر فرمانده شدهاند، با هم جرّوبحث میکنند.
در ادامه، براثر انفجار انبار مهمّات در منطقه، مجید و مجتبی دچار سوختگی میشوند و در این حادثه یکی از آن دو دوست به شهادت میرسد و دیگری پلاک دوست را بر گردن میاندازد.
همین امر باعث میشود که دیگران نتوانند آن دو را از هم تشخیص دهند.
این اتفاق به اینجا ختم نمیشود و جریان به اختلافات دو مادر و دلخوریِ آنها کشیده میشود. حضور رؤیا نیز سببِ یادآوری جریان روز خواستگاری و التهاب ماجرا میشود…
اما سرانجام چه پیش خواهد آمد؟