«ماریا» دانشجوی رشته نقاشی است. او که مسیحی است، با دیدن تابلوی «عصر عاشورا» اثر استاد فرشچیان، تحت تأثیر این اثر هنری و تاریخی قرار میگیرد و به موضوع عاشورا علاقهمند میشود. وی پس از روز عاشورا و شب هنگام خواب عجیبی میبیند….
«ماریا» به همراه پدر و مادربزرگش در یکی از محلههای قدیمی ارمنینشین در تهران زندگی میکنند. ماریا دانشجوی رشته نقاشی است. او یک روز به همراه استاد و همکلاسهایش به موزه استاد فرشچیان میروند. در آنجا ماریا با دیدن تابلوی «عصر عاشورا»، تحت تأثیر این موضوع و این اثر تاریخی قرار میگیرد و به موضوع عاشورا علاقهمند میشود.
از طرفی «آندره»، پدر و «ژانت»، مادربزرگ ماریا، نگران این تغییر رفتار او هستند. مادربزرگ ماریا از او میخواهد روز عاشورا جایی نرود، چون قرار است «ژرژ» به همراه خانوادهاش به خانه آنها بیایند. ماریا خیلی از این موضوع ناراحت میشود. او روز عاشورا نمیتواند در مراسم عزاداری و تعزیه امام حسین (ع) شرکت کند. ماریا آن شب خواب عجیبی میبیند.
او به هزار سال قبل و روز عاشورا سفر میکند. در سرزمینی چشمش را باز میکند که به آن نینوا میگویند. ماریا در آنجا به مرد و زنی عرب برمیخورد که سپاه امام حسین (ع) را ترک کردهاند و به سمت کوفه میروند. زن با دیدن ماریا از همسرش میخواهد به او کمک کند، ولی مرد عرب قبول نمیکند. زن به ماریا کمک میکند. ماریا وقتی میفهمد که به هزار سال قبل آمده است، از زن و مرد عرب میخواهد راه رسیدن به سپاه امام حسین (ع) را به او نشان دهند.
زن عرب همسرش را راضی میکند همراه ماریا تا نزدیکی سپاه امام برود. ماریا به همراه زن عرب به سمت سپاه امام حرکت میکنند، ولی راه را گم میکنند. ماریا عجله دارد و میخواهد به موقع به سپاه امام برسد، قبل از این که دیر شود. آنها وقتی میرسند که جنگ تقریباً تمام شده و بیشتر سپاهیان امام به شهادت رسیدهاند. ماریا با دیدن صحنه عاشورا با وحشت از خواب میپرد و تب شدیدی میکند.
ژانت از آندره، پدر ماریا، میخواهد که به دنبال «پدر سرکیس» برود و او را هر چه سریعتر با خودش به آنجا بیاورد.
«تورج خان» در شبی از شبهای محرم خوابی میبیند و خاطرهی تعزیههای قدیم برایش زنده میشود. روز بعد «کربلایی غلام» نزد تورج میآید تا حلالیت بطلبد و راهی کربلا شود. سپس تورج به تکیه میرود تا جریان خوابش را تعریف کند که میفهمد ….
«تورج خان» بعد از سالها عذاب وجدان، در شبی از شبهای محرّم، «سید مرتضی» را در خواب میبیند و خاطرهی تعزیه ۲۰ سال پیش برایش زنده میشود. او با حالتی منقلب به مزار سید میرود و آنجا خاطرهی آشناییاش با سید مرتضی و دختر بیوهاش «طیبه» برایش زنده میشود. این خاطرات حال تورج خان را دگرگون میکند و به خانه بازمیگردد.
از طرف دیگر «ملا احمد» که از بیماری تورج خان آگاه شده بود، به عیادتش میرود. تورج خان هنگامِ صحبت با ملا احمد، شب تولد دخترش «سودابه» را بهیاد میآورد که همزمان با این تولد، همسرش «ماهجان» از دنیا میرود.
فردای آن روز، تورج خان در تکیه متوجه میشود که کربلایی غلام ناخوشاحوال شده و از سفر کربلا بازمانده است. بنابراین تورج تصمیم میگیرد به عیادت او برود. هنگام عیادت، کربلایی غلام به تورج خان و ملا احمد میگوید که در خواب به او گفتهاند که دینی به گردن دارد و لایق زیارت کربلا نیست. کربلایی غلام قصد داشت از دینِ خود با تورج خان صحبت کند که ناگهان ….
این داستان روایت سفر پیاده «شاه عباس صفوی» از یازدهم محرم تا اربعین حسینی از اصفهان تا مشهد است. در طول این سفر، شاه عباس یک لحظه از امور مملکت و ملت غافل نشد و از صدور فرمان درباره آبادانی کشور خودداری نکرد.
در پایان سفر «شاه عباس» از اصفهان به مشهد مقدس که در بیست و هشت روز طی شده بود، او در حرم شریف سر بر آستان مقدس امام رضا (ع) نهاد. پس از آن به اتفاق «شیخ المشایخ بهاءالدین عاملی» و «محمد زمان بایندری» و «اسکندر بیک ترکمان» در حرم رضوی فرمان ساخت و ساز و تعمیرات اساسی حرم مطهر را که در حمله ازبکان ویران شده بود، صادر کرد و با کالسکه راهی «باغ فخرالدین تربتی»، اقامتگاه خود، شد و همان روز «شیرازی»، والی خراسان، را که در انجام وظایف خود سستی کرده بود، معزول و «علی اکبر موریانی» را به سمت والی و نایب الدوله آستان مقدس رضوی برگزید و مقدر کرد تا در زمان نود روزی که در مشهد اقامت دارد، علاوه بر حرم شریف، همه بقاع متبرکه اطراف مشهد نوسازی و آباد شود. فرمان های شاه عباس، بیدرنگ، به وسیله کارگزاران به اجرا درآمد.
در آستانه برگزاری بیستمین سال برگزاری همایش جهانی شیرخوارگان حسینی، مجمع جهانی حضرت علی اصغر علیه السلام نماهنگ «سربازان ظهور» را منتشر کرد. همایش جهانی شیرخوارگان حسینی، امسال نیز در اولین جمعه محرم، ۱۴ مرداد همزمان در بیش از ۷۵۰۰ نقطه در ایران و ۴۵ کشور جهان برگزار خواهد شد.
دوران امامت امام موسی کاظم(ع) همزمان با حکومت ظالمانهی «بنیعباس» و مصادف با خلافت «هادی عباسی» است. نطفهی حادثهی جانگداز «فَخّ» از همان زمان بسته شد که حق خلافت را از فرزندان «رسول خدا(ص)» سلب کردند و به امویان ریاکار سپردند.
حکایتی از پایمردی و دلیری مردانی حقطلب و جانبرکف، پیروان «امام موسی کاظم(ع)»، در قیامی خونبار علیه «هادی عباسی» و والی خونخوارش «عبدالعزیز» را خواهید شنید.
این روایت از مجلس درس علوی صاحبسخنی آغاز شد که با احضار زاهد عارفاندیش به بارگاه والی و بستن باب روشنایی جویندگان فضیلت و معرفت، به امید قطع ریشهی عصیانپروری از آنان، نهفقط مکتبخانهی آن علوی زاهد را بستند، بلکه شاگردان را در دهلیز و سیاهچال بهزنجیرکشیدند و جان سوختند.
لیک این همه سودی نبخشید و هادی عباسی از درِ دیگر درآمد و «عبدالعزیز» را به کار گرفت که او هم نوبهی خویش حیلههایی را بهکار بست، تا شاید در سایهی ترس و وحشت مأموران خویش، انزوای مردان حق را فراهم آورد و در امنیت و آسایش مطلق، دواسبه در وادی هوس بتازد. این تدبیر نیز مؤثر نیفتاد و انگیزهی قیامی را از سوی نوادهی «امام حسن مجتبی(ع)» و یاران صدیق و جانبازش همچون «حسن بن محمد» و «سلیمان» و «یحیی» و هزاران مرد پاکباخته و ازجانگذشته فراهم کرد.
******
از شما مخاطبان محترم بابتِ کیفیتِ پایین صدا پوزش میخواهیم.