
در این کتاب زندگینامه و رشادتهای شهید سرلشکر خلبان «مصطفی اردستانی» به رشتهی تحریر درآمدهاست. کتاب دربرگیرندهی بخشی از زندگی و خاطرات همرزمان این شهید بزرگوار است.
سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی در سال ۱۳۲۸ در روستای قاسمآباد، از توابع شهرستان ورامین، دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در شهرستان ورامین گذراند.
پس از دریافت دیپلم، در سال ۱۳۴۸ به خدمت سربازی اعزام شد. خدمت سربازی را در یکی از روستاهای اسفراین به پایان برد. شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا بهصورت فراگیر مبادرت به کشت آن میکردند. شهید اردستانی تا جایی که میتوانست آنها را از این کار باز میداشت.
شهید اردستانی پس از انقلاب، با جمعی از همکارانش، اقدام به انتشار یک نشریهی درونگروهی به نام «مخلصین» کرد که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و باوجود شمارگان محدود، با استقبال همکارانش روبهرو شد.
بخشی از کتاب:
اواخر شهریورماه ۱۳۵۹، برای انجام یک مأموریت مخصوص اداری، از پایگاه تبریز عازم تهران شدم. مأموریتم در اتاق ویژهی ستاد نیروی هوایی بود و چندروزی طول میکشید. گرچه فصل تابستان رو به سپری شدن بود و رفتهرفته جای خود را به فصل سرد پاییز میسپرد، اما برای من و خانوادهام بهاری درحال شکفتن بود و آن، حضور سبز اولین شکوفهی درخت زندگیمان بود که در همین روزها پا به عرصهی وجود میگذاشت و گل زندگیاش شکفته میشد… .

کتاب «کمین» مجموعه خاطراتی از هشت سال دفاع مقدس را روایت میکند.
سال ۱۳۶۵ من در کلاس سوم متوسطه، در دبیرستان آیتالله طالقانی شهرستان نیشابور، تحصیل میکردم. اونموقع کشور حالوهوای خاصی داشت و این حالوهوا و شوروشوق در محیط مدرسهی ما هم موج میزد.
آخرِ سال بود و همگی برای امتحانها آماده میشدیم. هرروز در کلاس خبرهای جدیدی از جبههای جنگ به گوش میرسید و دانشآموزان با شوق و هیجان از بستگان و دوستان خودشون که در جبهه بودند، خاطراتی را برای هم نقل میکردند. تعدادی از همکلاسیهای من که ازنظر جسمی از من قویتر بودند و یا سنشان بیشتر بود، برای رفتن به جبهه نامنویسی کرده بودند و تعداد انگشتشماری هم در جبهههای جنگ حاضر شدهبودند.
یادمه بچههایی که به جبهه رفته بودند، خیلی راحت در محیط دبیرستان مشخص بودند، چون لباس بچههای جبهه یه جفت کفش کتونی و یه شلوار بسیجی خاکی بود که اونها را از دیگران متمایز میکرد. من با احترام زیادی به اونها نگاه میکردم و توی دلم میگفتم: خوش به حالتون! ای کاش میشد که منم یکی از این شلوارهای بسیجی رو بپوشم. خلاصه که چندروزی تمام فکرم رو رفتن به جبهه مشغول کردهبود.
فرمانده کل سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس گفت: برخی از اوقات با خودم زمزمه می کنم: کو باقریها؟ کو همتها؟ کو احمد متوسلیان ها؟ بارها و بارها مخصوصأ در ۱۶ سال اخیر آمدم که راهی باز کنم که ریل کشور را بیندازم بر روی ریل جهادی ولی نشد.

«قصهی ناتمام» روایت داستانیِ تلخیها و شیرینیها، انتظارها و وصلها و بغضهای فروخوردهی مادران و همسران و خانوادههای دلاورمردان مدافع وطن و حرم است.
خیبر ایـن بـار نـه در بیابـانهـای اطـراف مدینـه کـه در نیزارهای هورالهویـزه بـود و تـا نگویـی بـه مـن کـه چه حکایتـی بـود در نـوای ایـن نیها، دست از تـو نمیکشـم! چـه دیدیـد در خلسـهی جزایـر مجنـون کـه دیوانهترتان کـرد و چه یافتیـد در طلائیـهی زرخیـز؟ دشـمن ایـن خیبـر، نـه یهودیـان کافـر کـه مسـلمانان همکیـشِ همسـایه بودند و مسـلمان نه، که انسـان نیز نبود آن دشـمنی که روا میداشـت آنچه بـر مـا روا داشـت! او کـه دیوانه شـد وقتی چنین جانبـرکف میدیدتان و از خشـم میمُرد وقتـی بـا بنبسـت تدبیرتـان روبهرو میشـد. پس نامسـلمانان خدانشـناس دیگـر را از خـاور و باختـر بـه یـاری خواند و چندین روز بیسـابقه بـر سـرتان بمـب بارانیـد؛ امـا دریـغ کـه خشـمش فـرو ننشسـت، تـا سـرانجام از کاسـهی چهکنـم چهکنمـش غـول افعـی سـر بـر آسـمان آورد و از نیـش نفریـن شـدهاش زهـر بـر سـرتان ریخت.
این نامه رو لیلا فقط بخونه
♩♬ فقط می خوام که حالم رو بدونه ♩♬
کلاغ ها اطراف من رو گرفتن
♩♬ از دور مزرعه هنوز نرفتن ♩♬
لیلا دارن نقل و نبات می پاشن
♩♬ تا عشق و خون دو باره هم صداشن ♩♬
لیلا چقدر دلم برات تنگ شده
♩♬ نیستی ببینی که سرت جنگ شده ♩♬
نیستی ولی همیشه هم صدایی
♩♬ لیلای من دریای من کجایی ♩♬
شما را به دیدن موزیک ویدیو خط مقدم که یادآور شهید تهرانی مقدم پدر موشکی ایران است؛ دعوت می کنیم.

«نخلها و آدمها» از طولانیترین رمانهای دفاع مقدس است که به قلم «نعمتالله سلیمانی» نگاشته شدهاست. این کتاب در هفتمین جشنوارهی کتاب دفاع مقدس عنوان برگزیده شد.
«سمیر» و «هانیه» دخترعمو و پسرعموی یکدیگر هستند که از بچگی پابهپای هم بزرگ شده و درصدد ازدواجاند. سمیر پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه میشود و این بهانهای است برای مخالفت «زارخدر»، پدر هانیه، با ازدواج آنها.
با آغاز جنگ زندگی نیز غیرعادی میشود و مهاجرت خانوادهی سمیر و عمویش را در پی دارد. در این اثنا «زارخدر» از مخالفت خود کوتاه آمده و تن به ازدواج سمیر و هانیه میدهد. سمیر و هانیه به آبادان برمیگردند تا یکی در خط مقدم و دیگری در بیمارستان، زندگی جنگی خود را شروع کنند.
سمیر پابهپای دوستانش میجنگد و شاهد شهادت دوستانش میشود؛ تا اینکه در حادثهی حملهی هوایی عراق، هانیه نیز به شهادت میرسد و سمیر در آرزوی رسیدن به هانیه، به نبرد خود ادامه میدهد.
پس از آزادسازی خرمشهر، در عملیاتی حساس، سمیر و دوستانش برای تخریب دیدهبانی دشمن اعزام میشوند که با شجاعت سمیر، کشتی دیدهبانی منفجر میشود… .
آهنگ « دلیرانه »
خواننده: امین فرامرزی
شاعر: علی سلیمیان
آهنگساز: ایمان سیف
تقدیم به سردار شهید عبدالحسین حمایتی