
این مستند به ترور رهبران مقاومت توسط رژیم صهیونیستی و متوقف نشدن نهضت مقاومت در برابر رژیم اشغال گر می پردازد.

دوران جنگ تحمیلی است و پدر و مادر حسین در ایستگاه راه آهن، منتظر بازگشت او از اهواز به تهران هستند، اما از حسین خبری نیست…
بعد از انتظاری طولانی، «حسن رسولی»، یکی از دوستان حسین، به ایستگاه قطار می رود و به پدر و مادر، می گوید که حسین به تهران نمی آید.در این میان، در گیر و دار جنگ، اسماعیل یکی از همرزمان حسین، هنگام دیدبانی متوجه می شود دشمن حدّ فاصل خاکریز خود با خاک ریز ایرانی را سیم خاردار کشیده است. مرتضی، فرمانده گردان، با دیدن این صحنه می فهمد که دشمن نقشه ای در سر دارد و خیلی سریع دستور می دهد که همه افراد گردان اقدام به شناسایی کنند تا از وضعیت آگاهی شوند.حسین با پرتاب یک کلاه آهنی میان سیم های خاردار، متوجه می شود میدان مین وسیعی روبهروی خاک ریز آنها قرار دارد. با این اوصاف، حسین با خودش تصمیم می گیرد به نحوی وارد میدان مین شود و آنها را خنثی کند. او برای عملی کردن نقشه اش، نیمه های شب به سنگر می رود تا چراغ قوه اش را پیدا کند، اما «مشهدی اسد» از خواب می پرد و متوجه می شود حسین به سنگر آمده است؛ حسین که از یافتن چراغ قوه ناامید شده، با اسلحه اش از سنگر خارج می شود و هنوز چند قدمی دورتر نشده که همسنگر او، اکبر، جلوی راهش را می گیرد و …

زیاد صیادشیرازی، که یک نظامی است به دلیل درگیری با دو سرباز جوان بازداشت میشود. او نامهای به شاه مینویسد و ارتش شاه را به سخره میگیرد. با این کار او تا آخر عمر خانهنشین میشود و علی مجبور میشود تحصیل را رها کرده و به جای پدر کار کند.
بعد از مدتی علی در آزمون ورودی ارتش، با کسب نمرهی ممتاز، پذیرفته میشود؛ اما برای قبولی کامل باید در مصاحبه شرکت کند. علی در مصاحبه نیز پذیرفته میشود و روز به روز در کارش پیشرفت می کند، اما به خاطر متدین بودن، مدام زیر ذره بین مسؤلان قرار می گیرد. در این زمان، عراق در حال دست اندازی به مرزهای ایران است و فرماندهان تصمیم میگیرند برای محافظت و بررسی حدود مرزی، نیروهایشان را به آن جا اعزام کنند. علی همان افسر خبرهای است که برای رسم نقشهی دقیق نظامی به این مأموریت اعزام می شود.در سال های شکل گیری انقلاب، علی برای گذراندن دورههای نظامی، راهیِ آمریکا می شود و پس از بازگشت، به سنندج اعزام میشود.در آن سال ها ساواک به خاطر حساسیت هایی او را دستگیر می کند که با فرارشاه و پیروزی انقلاب، آزاد می شود.علی صیاد شیرازی برای پیشرفت انقلاب با جان و دل تلاش میکند تا این که با شروع جنگ تحمیلی در گیریها شدت میگیرد. او در یکی از مأموریت ها زخمی میشود و به دستور بنی صدر از فرماندهی قرارگاه برکنار میشود.او که از خانه نشینی خسته شده، مانند یک سرباز وظیفه، برای دفاع به جنگ میرود. بعد از برکناری بنی صدر؛ امام او را به مقام فرماندهی نیروهای زمینی منصوب میکند.در این سال ها، ضد انقلابها بارها برای ترور علی صیاد شیرازی تلاش کردند، اما موفق نشدند؛ تا این که در سال ۱۳۷۸ او را در مقابل خانه اش به شهادت رساندند.

مستند « پناه » زندگی شهید سعید ربیعی فر، از نیروی های تلاشگر انتظامی که در طی ماموریتی مسلحانه به شهادت رسید و کارآفرینی همسر او از طریق تولید چادر را به تصویر می کشد.

«نخستین او…. که آخرین» برگرفته ازکتاب ۶۴۱۰ به قلم شهید امیر سرلشکر خلبان حسین لشکری است که خاطرات دوران اسارت وی را بیان میکند. شهید حسین لشکری بعد از ۱۸سال به وطن بازگشت. داستان از مراسم تشییع شهید لشکری آغاز می شود…
در مراسم تشییع پیکر شهید لشکری، الیاس ماجرای اسارت شهید لشکری را برای پسرش، امیرمحمد، روایت میکند. داستان به سالهای ابتدایی جنگ برمیگردد؛ زمانی که خلبان لشکری، به دست نیروهای بعثی اسیر میشود. او اولین اسیر ایرانی است. او شکنجههای بسیاری را تحمل میکند و از بیمارستان به زندان منتقل میشود. هدف دشمن دستیابی به اطلاعاتی از مسائل امنیتی ایران است، اما حسین پاسخ روشنی به آنها نمیدهد. در یکی از شکنجهها او را با دست و چشم بسته به میدان تیر میبرند و فرمان آتش میدهند؛ اما او حاضر نمیشود اطلاعاتی به آنها بدهد.سالها از اسارت او میگذرد، اما هیچ نام و نشانی از او در فهرست صلیب سرخ جهانی ثبت نشده است. حسین، به همراه چند تن از دوستانش، به خاطر شرایط بد زندان دست به اعتصاب غذا میزنند. آنها موفق میشوند طی ماجرایی به طور پنهانی، رادیویی را به داخل زندان بیاورند و از اخبار ایران باخبر شوند. آنها رادیو را با اسم مستعار «عمو» خطاب میکردند. خبر فتح خرمشهر، خبر بمباران شیمیایی حلبچه و در نهایت امضای صلحنامه و پایان جنگ خبرهایی بود که آن روزها از رادیو شنیدند…

بهنام خاکباز، قهرمان دوچرخهسواری خرمشهر، در دوران نوجوانی و جوانی در مسابقات زیادی شرکت کرده است؛ اما با آغاز جنگ و اتفاقات خرمشهر، او به همراه جاسم، دیگر همشهری و رقیب ورزشیاش، به یاری مردم میشتابند و سعی در جمع آوری…
بهنام و جاسم، به کمک و یاری رسانی به مردم جنگ زده اهتمام داشتند که در این میان جاسم طاهری شهید میشود و بهنام همچنان به فعالیتهای خود در جبهه ادامه میدهد و در روزهای پرالتهاب دفاع مقدس جانباز میشود و ریه هایش دچار آسیب جدی می شوند؛ به گونهای که برای تنفس با مشکلات زیادی روبهروست.حالا ۲۵ سال از آن روزها گذشته و بهنام با وضعیت جسمی سخت در کنار همسرش، مرضیه، که مربی شناست، و دخترش، زهره، زندگی میکند. زهره سعی میکند با یادآوری روزهای پر از اتفاق و حماسه ی جنگ، او را به زندگی امیدوارتر کند و روحیه ی او را تغییر دهد.فرشید موفق، از دوستان قدیمی بهنام و قهرمان دوچرخه سواری، در نظر دارد در آستانه ی آزادسازی خرمشهر، یک تور دوچرخهسواری در این خطه برگزار کند، اما دکتر با حضور بهنام در این مسابقات کاملاً مخالف است و تأکید میکند خطرات زیادی برای او در پی دارد اما …

این مستند به مسجد امام حسین در شهرستان جهرم و تلاش های فرهنگی و آموزشی حاج مسعود گواهیان در این زمینه می پردازد.

مراد، راننده تاکسی، در بحبوحه سال های جنگ، با پیکان نارنجی اش در خط راه آهن مشهد کار می کند و خاطرات و داستان های دو هفته از پاییز آن سال ها را ورق می زند…
«سال های جنگ، مشهد جای امنی بود و خیلی ها از اطراف و اکناف به مشهد می آمدند تا از موشکباران در امان باشند. بعضی ها فک و فامیل داشتند و می آمدند در کنار اقوام خویش می ماندند و بعضی ها هم مدتی برای زیارت می آمدند و از حمله و موشک و … در امان می ماندند. نمی دانم چرا اصلاً خاطرات این دو هفته را مو به مو و با جزئیات نوشته ام. شاید خاطرات خیلی عجیبی هم نباشد، ولی درباره مواجه شدن یک راننده تاکسی با رزمندگان دفاع مقدس است که برای زیارت به مشهد می آیند. به خاطر همین شغلم را دوست دارم، چون با مردم خیلی سروکار دارم و مردم را خیلی دوست دارم …».

مستند «عیار» روایتی از شخصیت و فعالیت های شهید مصطفی ادب دوست از زبان دوستان و خانواده شان است.

«عبدالحسین برونسی» یکی از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق بود. کتاب خندق برگرفته از رشادت ها و دلاوری های این شهید بزرگوار است که بعد از ۲۷ سال، پیکر پاکش به خاک وطن بازگشت.
ماجرا از زبان مهدی، پسر شهید عبدالحسین برونسی، بیان میشود که پیکر پدر را پس از ۲۷ سال دوری در آغوش گرفته است. یکی از هم رزمان پدر، سید کاظمی، میگوید که این پیکر بی سر به حاجی برونسی تعلق ندارد، زیرا وی به وقت شهادت سر به بدن داشته است.سید به توکل و توسل حاجی برونسی اشاره میکند و میگوید که شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت، مدام اشک میریخت و میگفت دارم از بچه ها خداحافظی می کنم؛ چرا که خواب بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیه) را دیده ام که فرمود:فلانی! فردا مهمان ما هستی. محل شهادت را هم نشانم دادند. همین چهارراهی که در منطقه عملیاتی بدر، محل فرود هلی کوپتر است و به طرف نفتخانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره می رود و من در همین چهارراه باید نماز بخوانم، تا وقتی که به سوی خدا پرواز کنم و بالاخره ….

یوسف بختکی معروف به سرهنگ بختک رئیس کلانتری ابوذر منطقه ۱۷ تهران بود که از زمان ورودش به محله نظم را برقرار و از قمه کشی و شرارت های اراذل و اوباش جلوگیری کرد. او با روحیه پهلوانی خود سعی بر تربیت و اصلاح خلاف کاران، دستگیری از مردم و نیازمندان، برقراری امنیت، آموزش درست کارکنان خود میکرد و به واسطه اخلاق مداری و پاک دستی مقبولیت فراوانی داشت.

گروهی از رزمندگان در شب آزادسازی خرمشهر با دشمن درگیر شده و تلاش میکنند که آنان را از شهر عقب برانند. حاج احمد که فرماندهی نیروها را برعهده دارد، وقتی خبر شکست نیروهای دشمن را در شهر دریافت میکند….
حاج احمد به رزمندگان دستور میدهد تا شبانه وارد شهر شوند و بعد از پاکسازی مناطق، صبح زود خود را به مسجد جامع برسانند و در آنجا جمع شوند. آنها در طول شب باید به گوشه و کنار خرمشهر سربزنند و آنجا را از وجود دشمن پاک کنند. بچه ها همگی عازم شهر می شوند و در طول عملیات خاطرات خود را مرور میکنند. خاطراتی تلخ و شیرین از روزهای اشغال شهر و ورود دشمن به خانه و کاشانه شان. آنها در روز اشغال شهر به دست دشمن، حضور پر رنگی داشتند تا اجازه ندهند خرمشهر اشغال شود، اما مشکلاتی موجب بروز این حادثهی تلخ شد و حالا روزی است که قرار است خرمشهر آزاد شود.زمان میگذرد و بچهها سعی دارند خود را به مسجد برسانند، اما در طول راه عدهی زیادی از آنها مجروح یا شهید میشوند و این برای دیگران تلخ است. حاج احمد هم در این جریان زخمی میشود، اما سلیم که همراه اوست سعی دارد هر طور که شده او را به مسجد برساند تا روحیه ی بچه ها ضعیف نشود. احمد به او دستور میدهد که رهایش کند و به بچهها ملحق شود، اما….

مستند بازسازی «راه سوم» به ابعاد گوناگون زندگی شهید هاشمی نژاد از بدو تولد، مراحل رشد، تحصیل و … میپردازد. این مستند با استفاده از منابع آرشیوی و همچنین قطعاتی بازسازی شده از زندگی شهید هاشمی نژاد به مراحل رشد، نحوه شهادت و اتفاقات مهم در زندگی آن شهید، بازسازی و به تصویر درآمده است.

آصف، یکی از جانبازان دوران جنگ است که موفقیتش را مدیون ناظم دوران مدرسهاش، آقای نامداری است. درجریان اشغال خرمشهر، این مدرسه به کلی تخریب میشود و نامداری قبل از شهادت از آصف میخواهد که چراغ آن را همیشه روشن نگه دارد…
آصف از جانبازان دوران جنگ، مدتی است به سرطان خون مبتلا شده است، اما به خاطر شرایط خانواده نمیخواهد کسی از بیماری اش باخبرشود. او مدام در خواب هایش به روزهای جنگ برمیگردد و برادر مفقودش، عباس را میبیند.آصف در دوران تحصیل به خاطر بدهی پدر مجبور میشود درس و مدرسه را رها کند و مشغول کار شود، اما ناظم مدرسه اش بعد از اینکه متوجه این موضوع میشود، تصمیم میگیرد هرطور شده او را به تحصیل برگرداند. نامداری به آصف میگوید که مدرسه احتیاج به تعمیراتی دارد و او میتواند در کنار انجام آن، به درسش هم برسد و در عوض، آقای نامداری بدهی پدرش را پرداخت کند.در همان روز، مدرسه با بمباران عراقی ها تخریب میشود و نامداری شهید می شود. او در موقع شهادت، از آصف میخواهد هرطور که شده چراغ این مدرسه را روشن نگه دارد.سال ها بعد مدرسه براثر زلزله، دوباره تخریب میشود و آصف تصمیم میگیرد خود، بازسازی آن را به عهده بگیرد. او در حالی که شرایط جسمی خوبی ندارد با همسرش عازم خرمشهر می شود.فراز، پسر بزرگ آصف، که به تازگی در رشته ی معماری فارغالتحصیل شده است، قصد عزیمت به ایتالیا را دارد، اما با مخالفت خانواده رو به رو میشود. پدر از او میخواهد که بازسازی مدرسه ی خرمشهر را به عهده بگیرد، اما فراز تمایلی به انجام این کار ندارد.آصف، در خرمشهر است که خبر پیدا شدن پلاک برادرش (عباس) را بعد از ۲۸ سال میشنود…

مستند «کارآگاهان» به بررسی گوشهای از فعالیتهای کارآگاهان اداره آگاهی تهران بزرگ پرداخته است.





