دکتر عباسی
استاد رائفی پور
فروشگاه سایت

جستجو در سایت

آمار بازدید

تبلیغات متنی


 

دیجی کالا

 

تا %75 تخفیف لوازم تحریر


لوازم خانگی به قیمت پارسال


تا %80 تخفیف لوازم ورزشی


تا %79 تخفیف ابزار برقی و شارژی


پرتخفیف ترین طلا و جواهرات


پرفروشترین هدفون و هندزفری ها


پرفروشترین ساعت ها و مچ بندهای هوشمند

پرفروشترین لپ تاپ ها و اولترابوک ها


پرفروشترین هاردهای اینترنال و اکسترنال


پرفروشترین تجهیزات شبکه و ارتباطات


پرفروشترین هودی ها


فروش با تخفیف اسپیکر


سرخ کن بدون روغن


بخاری برقی


انواع اسپرسوساز


آچار و ابزار دستی غیربرقی


مقنعه دانشگاهی


روغن موتور با قیمت مصوب


هدفون بلوتوثی


کمربند مردانه چرم


کفش پیاده روی


تیشرت مردانه


کوله پشتی


پیچ گوشتی و فازمتر


ماگ سفری


 

فروش کالا

 

فروشگاه نادی کالا : فروش لوازم خانه و آشپزخانه و خودرو و ............


فروشگاه وایت کالا : فروشگاه بزرگ لوازم خانگی


فروشگاه مسترکالا : فروشگاه بزرگ لوازم جانبی موبایل و کامپیوتر و خودرو با تخفیف ویژه


فروشگاه دیجی کالا : بزرگترین فروشگاه اینترنتی ایران


فروشگاهاسنپ شاپ : فروشگاه بزرگ انواع کالا با تخفیف های ویژه و فروش اقساطی


فروشگاه به روز کالا : فروشگاه بزرگ لوازم خانگی و موبایل و تبلت و کامپیوتر و لوازم جانبی و ............


فروشگاه بانه مارکت : فروش لوازم خانگی و خودرو و ابزار و .............


فروشگاه تکنولایف : فروشگاه بزرگ موبایل و کامپیوتر و لوازم خانگی و لوازم جانبی و ...............


فروشگاه 1990 : فروش موتور برق و لوازم خانه و خودرو و ..............


فروشگاه بانه : فروش لوازم خانگی و خودرو و .............


فروشگاه می مارکت شاپ : فروش لوازم جانبی و خانگی و پوشاک و .............


فروشگاه ایران آپشن خودرو : فروش لوازم خودرو


فروشگاه جانبی : لوازم جانبی موبایل و لپ تاپ و خودرو و .....


فروشگاه گوشی شاپ : فروشگاه بزرگ موبایل و لپ تاپ و وسایل خانگی و ...... به صورت قسطی


فروشگاه پارسیان کالا : فروشگاه بزرگ لوازم جانبی و دیجیتال و خانگی و ............


فروشگاه میهن استور : فروش لوازم خانگی و شخصی و پوشاک و ........ با قیمت مناسب


فروشگاه دایان : فروش لوازم خانگی و دیجیتال و پوشاک و ...... با قیمت مناسب


فروشگاه جین وست : فروش پوشاک و کیف و کفش مردانه و زنانه و بچگانه


فروشگاه زی تازی : فروش لوازم آموزشی و بهداشتی کودکان


فروشگاه گیاه کالا : بزرگترین فروشگاه گیاهان دارویی در ایران


فروشگاه طلاباش : فروش کالاهای طلا و نقره (گردنبند و دستبند و گوشواره و ...........)


فروشگاه سبزگستر : فروش کیف و کفش و پوشاک و لوازم خانگی و ...... با قیمت عالی


فروشگاه اسنپ مارکت : فروش محصولات سوپرمارکتی با تخفیف ویژه


فروشگاه دیجی کالاجت : فروش کالاهای سوپرمارکتی با تخفیف ویژه


فروشگاه جانبی : لوازم جانبی موبایل و تبلت و خودرو و ............


فروشگاه کالازون : فروش محصولات سوپرمارکتی با تخفیف


فروشگاه زینومود : فروش کیف و کفش و پوشاک مردانه و زنانه


فروشگاه رویال مبل : فروش مبل و میز و صندلی ساخت ایران


فروشگاه نازدونه : فروش وسایل کودکان


فروشگاه همسفر : فروش لوازم سفر


فروشگاه آویداک : محصولات علمی کودکان


فروشگاه دکتر مهندس : فروش وسایل پزشکی با تخفیف بالا


فروشگاه سیزین شاپ : فروش پوشاک و لوازم خانگی و محصولات سوپرمارکتی و ...............


فروشگاه کتابستان : فروش کتاب با تخفیف بالا


فروشگاه انگاره : فروش محصولات تبلیغاتی با قیمت مناسب


فروشگاه خانومی : فروش محصولات بهداشتی و پوشاک و کالای دیجیتال


 

دوره های آموزشی

 

مکتب خونه : آموزشهای تخصصی کامپیوتر و زبان های خارجی و دانشگاهی و .........


لیموناد : سایت جامع آموزشی (کامپیوتر و دانشگاهی و کسب و کار و .........) با تخفیف های ویژه


نوین آکادمی : دوره های جامع آموزش نرم افزار و کسب و کار و .........


ایسمینار : وبینارهای تخصصی کسب و کار و برنامه نویسی و .............


تریدآموز : آموزش بورس و ترید و فارکس و ..................


گروه نرم افزاری زهیر : آموزش های تخصصی و انجام پروژه های سی شارپ و asp


مدیران ایران : دوره های آموزشی تخصصی مدیریت


فیبوکا : فیلم های کمک آموزشی مدرسه و کنکور


تاپ زبان : مرجع آموزش و کتب زبان های خارجی


ایسمینار : وبینارهای تخصصی کسب و کار و برنامه نویسی و ..........


ایباما : مرکز دوره های آموزشی مجازی همراه با اعطای مدارک معتبر


آکادمی پولسازی غلامی : دوره های جامع کسب درآمد


 

فروش فایل

 

پارتاکس : فروش ابزار ویدئو و طراحی و دوره های آموزش گرافیک و تدوین


راستچین : بزرگترین فروشگاه قالب و افزونه وردپرس در ایران


ژاکت : مرجع قالب و افزونه وردپرس


فرافایل : مرجع خرید و فروش فایل


لوکس فایل : فروشگاه ساز تخصصی فایل های دانلودی


فایل 24 : فروش فایل


سلو : فروشگاه فایل


میهن وردپرس : فروش افزونه و قالب و آموزش های وردپرس


 

درگاه پرداخت اینترنتی

 

درگاه پرداخت اینترنتی آقای پرداخت


درگاه پرداخت اینترنتی پی پینگ


درگاه پرداخت اینترنتی ایران درگاه


درگاه پرداخت اینترنتی ایرانیکارت


 

فروش هاست و سرور مجازی

 

بربیدسرور(خرید سرور مجازی)


ماهان سرور


سرورها : ساخت سرور ابری


سون هاست


ایران سرور


نت افراز


لیموهاست


میزبان فا


میهن وب هاست


پارس وی دی اس


تلاش نت


آی آر پاور


آذرآنلاین


شتابان هاست


پارس هاست


پارس وب سرور


پویش سرور


وی آی پی هاست


مارال هاست


آپ وب


باوان هاست


دولت هاست


ایکس هاستینگ


ابر نوین


ای زد هاست


باران هاست


اردر هاست


بهسازان هاست


اسپیس ایران


سابین سرور


 

متفرقه

 

ملی پیامک : پیشرفته ترین سامانه پیامکی


خودرو 45 : فروش سریع و امن خودرو


فونت ایران : فروش فونت های فارسی


شب : اجاره ویلا و سوییت


پارس کدرز : اولین بازار کار آنلاین ایران


تایپیران : اولین و بزرگترین مرکز تخصصی تایپ در ایران


طلاین : خرید و فروش آنلاین طلا


میترا رنک : افزایش بازدید و بهبود رتبه سایت


فراز اس ام اس : پنل پیشرفته پیامکی


خودرو 45 : فروش سریع و امن خودرو


باتیس گرفی : طراحی سایت و گرافیک و ادمینی


پربازدیدترین مطالب

بک لینک

http://www.mostazafin.tv/images/screenshot/57/mostanad-hafeze-haft240.jpg

چهار پنج روز از عزل بنی‌صدر می‌گذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیت‌الله خامنه‌ای که از جبهه‌ها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامه‌ی شنبه‌ها، عازم یکی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند.

خودرو حامل آیت‌الله خامنه‌ای که از جماران حرکت می‌‌کرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ خلبان عباس بابایی که می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آن‌ها نیم‌ ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفت‌وگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.‌

نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسش‌های نوشته‌ی مردم را به سخنران می‌دادند، اگرچه بعضی از پرسش‌ها تند و حتی گاهی بی‌ربط بود.

آقا در سخنرانی مقدمه‌ای ‌چیدند تا به این‌جا ‌رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من می‌خواهم به بخشی از آن‌ها پاسخ بدهم.»

بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ی چهره‌ و تیپ خیلی از جوان‌ها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمه‌ی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.

یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همین‌طور که صحبت می‌کردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه‌ی جوامع بشری -نه فقط در میان عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدان‌های… انفجار!

آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش ۴۵ درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالایسر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که آقا را بیاورد بیرون.

امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک ضبط صوت ‌افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جداره‌ی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی».

بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظ‌ها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور می‌راندند.

در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش می‌آمدند، زیر لب زمزمه‌ای می‌کردند؛ شهادتین می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تکان می‌خوردند؛ خیلی کم البته.

در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و  آقا را روی دست این طرف و آن طرف ‌بردند.

با آن صورت خون‌آلود، کسی امام جمعه‌ی شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، دکتری ضربان قلب را گرفت: «نمی‌شود کاری کرد.» محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند‌؟ دارند تمام می‌کنند» اسم آقای خامنه‌ای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»

انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اکسیژن و  پایه‌ی آهنی چرخدار را نمی‌شد برد توی ماشین. پایه‌های کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت آقا نگه داشت و به همه دلداری ‌داد.

یکی از محافظ‌ها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». ماشین انگار ترمز نداشت.

محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز ۵۰- ۵۰»؛ این رمزِ آماده‌باش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.

محافظ یک‌دفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دکتر فیاض‌بخش و چند نفر دیگر از پزشک‌های مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، … بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»

ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه‌. برانکارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل. دکتر محجوبی از همدان آمده بود بیمارستان بهارلو. تازه جراحیش‌ را تمام کرده بود. داشت دستش را می‌شست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.

سمت راست بدن پر از ترکش بود و قطعات ضبط صوت. قسمتی از سینه کاملاً سوخته بود. دست راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود. استخوان‌های کتف و سینه به راحتی دیده می‌شد. ۳۷ واحد خون و فراورده‌های خونی به آقا زدند. این همه خون، واکنش‌های انعقادی را مختل ‌کرد. دو سه بار نبض افتاد. چند بار مجبور شدند پانسمان را باز کنند و دوباره رگ‌ها را مسدود کنند. کیسه‌ها‌ی خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق ‌می‌کردند، اما باز هم خون‌ریزی ادامه داشت.

یک‌دفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.» بی‌راه نمی‌گفت؛ فشار تقریباً صفر بود. یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟

فشار کم‌کم بالا آمد و دوباره شروع کردند.

دکتر منافی، همان‌ طور که می‌آمد بیمارستان بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.

دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خون‌ریزی را بند آورده‌ام.»

عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمی‌شد درمان را آن‌جا ادامه داد. کنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشکل بود. تنها بیمارستانی هم که می‌شد بعد از عمل مراقبت‌های لازم را به عمل آورد، بیمارستان قلب بود. آن موقع رئیس بیمارستان قلب دکتر میلانی‌نیا بود. چند ماه بعد، نام همین بیمارستان را گذاشتند «بیمارستان قلب شهید رجایی».

هلی‌کوپتر خبر کردند. نمی‌توانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند. محافظ پشت بی‌سیم گفته بود که قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود. مردم نگران بودند که نکند قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و می‌گفتند «قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید.»

با هزار ترفند، هلی‌کوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تا برسند به بیمارستان قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.

دکترها می‌گفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته‌ و برگشته. یک‌بار همان انفجار بمب بود، یک‌بار خون‌ریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یک‌بار هم جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی. همه‌ی این‌ها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو می‌‌انداختند روی‌ آقا. گاهی حتی دکترها بغلشان می‌کردند تا لرز را کمتر کنند. معلوم نبود منشأ این تب‌ها کجاست؟ ضایعه‌ی کوچکی هم در ریه دیده بودند.

آقا لوله‌ی تنفس داشتند و نمی‌توانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمی‌کند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»

دکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار می‌کرد که برای ترمیم و پیوند به قسمت‌های آسیب‌دیده برداشته بودند. زخم‌ها زیاد بودند. درد زخم‌ها خیلی زیاد بود، اما دکترها می‌گفتند تحمل‌ آقا زیادتر است. می‌گفتند «اصلاً مسکّن‌ها به حساب نمی‌آیند.»

بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه می‌شود؟ شکستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ‌ علامت حرکتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث می‌کردند که دست قطع شود یا بماند.

***

امام مرتب پیغام می‌دادند و از اطرافیان می‌پرسیدند که: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش ‌شد. دکتر میلانی‌نیا رادیورا گذاشت بیخ گوش آقا. آن‌ موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازه‌ای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.

حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیه‌ی هفتاد و دو تن را نمی‌دانستند. از تلویزیون آمدند که گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواندند:

«بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت  سر خُمِّ می سلامت شکند اگر سبویی»

آقای هاشمی می‌گفت «اگر یک روز از حال آقا باخبر نباشم، احساس می‌کنم چیزی کم دارم.» برای همین مرتب از ایشان احوال‌پرسی می‌کرد. حاج احمدآقا هم همین‌طور؛ مرتب احوال می‌پرسیدند و روزانه به حضرت امام خبر می‌دادند.

کم‌کم به اطرافیان فشار می‌آوردند که: «آقاجان من باید از وضع کشور اطلاع پیدا کنم. شما هم رادیو را از من گرفته‌اید، هم تلویزیون را.» دکترها بهانه می‌آوردند که امواج رادیویی، دستگاه‌های درمانی ما را به‌هم می‌ریزد و عملکردشان را مختل می‌کند!

خیلی از چهره‌های انقلاب برای عیادت می‌آمدند، اما آقا مرتب از شهید بهشتی می‌پرسیدند: «چرا همه می‌آیند، اما ایشان نمی‌آید؟» شک کرده بودند که یک خبرهایی هست. دور و بری‌ها هم مانده بودند که چطور به ایشان بگویند. دکتر منافی گفت بهترین راه این است که بگوییم حاج احمدآقا و آقایان رجایی و باهنر و هاشمی رفسنجانی بیایند و کم‌کم ایشان را مطلع کنند. جمع شدند، اما باز هم نتوانستند بگویند. گفتند فقط یکی‌ دو نفر شهید شده‌اند.

آقا از جمع آن شهیدها به دو نفر خیلی علاقه داشت؛ دکتر بهشتی و محمد منتظری. اولین کسی هم که به بیمارستان بهارلو آمده بود، محمد منتظری بود. آقا اول پرسیدند آقای بهشتی چطورند؟ گفتند یک‌ مقدار پاهایش مجروح شده است. آقایان که رفتند، ایشان رو کردند به دکتر میلانی‌نیا و پرسیدند شما از حال ایشان خبر داری؟ دکتر گفت: «بله، از وضعشان باخبرم.» پرسیدند: «مراقبت جدی از حال ایشان می‌شود؟ آن‌جا هم سر می‌زنید؟» بعد هم دکتر را سؤال‌پیچ کردند. دکتر میلانی‌نیا با بغض از اتاق زد بیرون. دوباره که آمد، آقا را دید که‌ بچه‌های همراه را جمع کرده‌اند و ازشان بازجویی می‌کنند. دکتر دست و رویش را شسته بود. نشست و یکی یکی اسم همه‌ی شهدای حزب را به آقا گفت.

***

شیرینی عیدی گروهک فرقان، به کام مردم نشست. هر وقت که در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بود که از حزب می‌آمد بیرون.

دانلود فیلم با کیفیت بالا
بخش اول بخش دوم بخش سوم بخش چهارم
۲۴,۴۱۵ کیلوبایت ۲۴,۴۱۵ کیلوبایت ۲۴,۴۱۵ کیلوبایت ۱۷,۵۱۲ کیلوبایت
2009 بازدید نظر: »

ارسال نظر

حمایت مالی از سایت

فروشگاه سایت

ویژه های سایت 

دسته بندی

اسکرول بار

تصویر ثابت

خرید هاست