ّبسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِسانى بِذِکْرِکَ لَهِجاً وَ قَلْبى بِحُبِّکَ مُتَیَّماً
سلام بر دیده ای که جز علی را ندید………
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
میان وصل و هجر و درد و درمان
پسندم آنچه را جانان پسندد

آخر همه باید به علی رو بزنند
هم شیعه و هم سنی دم از او بزنند
در قبر چنان مدح بخوانم ز علی
تا هر دو ملک ز شوق زانو بزنند

مجموعه «قصههای تبیان» با موضوع داستانهای روز و قصههای کهن تاریخی و مذهبی، دربرگیرنده اتفاقات واقعی همراه با حکمت و عبرت است. هر قسمت این مجموعه، داستانی جذاب و عبرتآموز دارد.

کارگردان : علی سراهنگ
بازیگران: پژمان بازغی، سیما تیرانداز، شقایق فراهانی، رضا داودنژاد، بهنام تشکر، مریم سعادت، مهلقا مینوشزاد، رویا جاویدنیا، سام کبودوند، مهدی صباغی و …
خلاصه داستان :یه پرنده کوچیک قبل از پرواز، اولین چیزی که تجربه میکنه یه حسی شبیه به سقوطه…



“شاید برای شما هم اتفاق بیفتد” از جمله مجموعههای اپیزودیک تلویزیونی است که با هدف انتقال پیامهای اخلاقی به مخاطبان ساخته شدهاست.
با کیفیت HD

شهید «عصمت پورانوری» در سن ۱۹ سالگی و ۶۶ روز پس از آغاز زندگی مشترکش، در ۱۹ آذرماه ۱۳۶۰ بر اثر بمباران هواپیماهای دشمن بعثی به شهادت رسید. روایت زندگی و خصوصاً روایت ازدواج این شهیده ی والامقام ، می تواند الگویی برای تمامی دختران این سرزمین باشد.
عصمت پورانوری یکی از ۴۱۴ شهیده مؤمن و مظلوم شهرستان دزفول است که در جریان چنگ تحمیلی و در زیر بمباران و موشکباران شهرهای مسکونی توسط رژیم بعثی عراق به شهات رسیدند. کتاب عصمت، یادآوری خاطرات مادرِ این شهیده می باشد که توسط سیده رقیه آذرنگ جمع آوری و تدوین گشته است. نوشته های در عین حال اینکه خاطره گونه می باشد، اما حالتی داستان وار به خود گرفته و این بهانه ای شده تا خواننده کتاب هر چه بیشتر با فضای موجود حاکم بر کتاب ارتباط برقرار کند و این خصوصیت باعث جذابتر شدن متن و محتوای کتاب شده است. ماجرای زندگی عصمت و حضور معنویاش که پس از شهادت نیز برای مادر به یقین رسیده است در واژه واژه این کتاب شکل گرفته و نویسنده در دلنوشته خود که در پیشگفتار کتاب آورده، این نکته را بیان کرده است و در ادامه نیز با اشاره به خوابی که دیده، این مطلب را بیان می کند که در جریان جمع آوری خاطرات و مطالب مربوط به کتاب، از حضور معنوی خود شهیده بهرهمند گشته و خود، کار را همان گونه که می خواست هدایت کرده است. کتاب عصمت شامل ۷ روایت (بخش) می باشد که از آغاز تا پایان زندگی شهیده عصمت پورانوری را روایت می کند. در پایان این ۷ روایت، شهادت شهید جاویدالاثر علیرضا پورانوری از زبان همرزمش آمده و بعد از آن گزیده ای از نامه شهید علیرضا پورانوری (برادر شهیده) آورده شده و در و در آخر مطالب دکتر محمدرضا سنگری بر کتاب پایان آن را رقم زده است، و حسن ختام پایان کتاب، نمونه ای از عکس ها و دستنوشته های عصمت پورانوری جایگزین شده است و بر زیبایی کتاب افزوده است.
در قسمتی از این کتاب می شنوید:
… باز هم حرفشان گل کرده بود. وقتی با هم حرف می زدند، انگار به اندازه یک سال با هم حرف داشتند. عصمت از وضعیت شهر می گفت، علیرضا هم از جبهه و جنگ. من هم با اشتیاق به حرفهایشان گوش می دادم. گاهی با حرف های علی اشک می ریختم. از شهدا که تعریف می کرد، دلم می سوخت و …
* این کتاب در ۲۱۶ صفحه و مصور، توسط انتشارات صریر تهران در بهار ۱۳۹۵ به زیور چاپ آراسته شده و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
با تشکر از بهروز رضوی که بخشی از این کتاب با صدای گرم خود ما را همراهی کردند.
همه ی عوامل این کتاب تلاش داشتند تا کاری ماندگار را به نام شهیده عصمت پورانوری ساخته و تقدیم نمایند. راوی این اثر«نازنین مهیمنی» تلاش خود را کرد تا با عشق بتواند به زبان و گویش مردم شهید پرور دزفول نزدیک شود،که البته این مهم به قدر بضاعت صورت گرفت و تلاشی بود برای نزدیک شدن هر چه بیشتر مخاطب به خطه ی جنوب ایران عزیزمان.
با توجه به استقبال ویژه مخاطبان و خوانندگان این کتاب، در آینده ی نه چندان دور این اثر شنیدنی به زبان و گویش های دیگری نیز بازگو خواهد شد تا با هر زبان و قوم و آیینی در زیر پرچم واحد ایران پر شکوه بار دیگر بشنویم و بدانیم آنچه ندیدیم و درک نکردیم و شاید یاد آوری باشد.
درود بر همه ی مردم عزیز ایران از جنوب و غرب گرفته تا شمال و شرق، به ویژه اهالی خونگرم و نجیب دزفول همیشه تا ابد مقاوم.

«بهنام محمدی راد» روز ۱۲ بهمن ۱۳۴۵ در خرمشهر به دنیا آمد. ریزهمیزه و زرنگ و سرزباندار بود. در روزهای انقلاب، تنهایی به تظاهرات میرفت و «مرگ بر شاه» میگفت و از کسی هم نمیترسید.
یکبار او افشانهی رنگی به دست آورد و فوراً روی یک دیوار نوشت: «یا مرگ یا خمینی، مرگ بر شاه ظالم».
«شاهَ» را هم برعکس نوشت.
پدرش میگفت: «بهنام جان به تظاهرات نرو، میترسم گیر سربازهای شاه بیفتی!»
وقتی عراقیها در شهریور سال ۱۳۵۹ به خرمشهر حمله کردند، او همراه عدهای از نظامیان و جوانان، در شهر ماند تا خرمشهر به دست دشمن نیفتد. بهنام در آن روزها، بارها به میان نیروهای دشمن رفت، مهمات آنها را برمیداشت و به دست نیروهای ایرانی میرساند؛ تا اینکه…
*کتاب «بهنام، جنگجوی ۱۳ ساله» نوشتهی مجید ملامحمدی است. اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس البرز (انتشارات حنظله) این کتاب را در سال۱۳۹۷ منتشر کرد.



بازیگران :
رضا ثامری، تورج الوند، باسط رضایی، محمدرضا صولتی، مهدی کرنافی، امیر عباسزاده، سهند جاهد، مرتضی شاهکرم، ناصر عاشوری، علی زرمهری، رویا افشار، فرید سجادحسینی و…

کـیسه برنج فیلمی ایرانی محصول ۱۳۷۵ به کارگردانی محمدعلی طالبی است. فیلمنامه این فیلم نوشته محمدعلی طالبی و هوشنگ مرادی کرمانی است. کیسه برنج روایتی از همراهی پیرزنی به نام معصومه خانم و کودکی پنج ساله به نام جیران برای خرید برنج کوپنی است.
خلاصه داستان فیلم کیسه برنج
معصومه خانم زنی است که همراه تنها پسرش زندگی میکند و مستمری بگیر است و کیسه برنج را جهت ادای نذرش میخواهد؛ بنابراین، با جیران کودک پنج ساله برای خرید همراه میشود. در راه برگشت به خانه کـیسه برنج در اتوبوس پاره میشود و برنجها به زمین میریزد اما با کمک مسافران خانم تمام برنجها جمعآوری میشود اما پیرزن به تنهایی نمیتواند کـیسه برنج سنگین را جابهجا کند. در طول مسیر آدمای مختلف به کمک پیرزن و کودک میآیند. در این بین کودک از پیرزن میخواهد که او را به پارک ببرد و بالاخره معلمی که موتور دارد، به کمک آنها می آید و کودک و پیرزن را به پارک و سپس خانه میبرد. معصومه خانم نیز نذر شله زرد خود را ادا میکند.

معصومه آباد، دختر جوانی که قبل از شروع جنگ داوطلبانه در یک پرورشگاهِ بچههای بی سرپرست در آبادان کار می کرد، با شروع جنگ می خواهد به شهر خودش برگردد. معصومه ازیک سو نگران خانوادهاش است و ازسوی دیگر، میخواهد از سرنوشت بچههای پرورشگاه مطلع شود. با توجه به وضیت آبادان، برادران معصومه مخالف رفتن او به آنجا هستند، اما او مصمم است که برود.
با ورود معصومه به آبادان و مشاهده سایه شومی که جنگ بر سر زادگاهش آورده، او تصمیم می گیرد تا از هیچ کمکی برای دفاع از وطنش دریغ نکند؛ به همین خاطر پیش از هر کاری، با یاری خواهران ستاد پشتیبانی، شروع به جمع آوری کمکهای مردمی برای رزمندگان می کند.
در همین زمان سید، مسئول کودکان بی سرپرست شهر آبادان، از معصومه میخواهد برای انتقال کودکان به شیراز به او کمک کند و معصومه بدون آنکه فرصت داشته باشد تا به کسی اطلاع بدهد، به همراه بچه ها به شیراز میرود.
پس از اسکان بچه ها و اطمینان از امنیت آنها، معصومه به همراه یکی از خواهران هلال احمر به نام شمسی ابراهیمی، دوباره راهی آبادان می شوند؛ اما بعد از گذشت ده روز کسی از سرنوشت معصومه و همراهش خبری ندارد.





