
اول زندگی مشترک یک زوج جوان، با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران همزمان شد. نیروهای متجاوز عراقی خیلی زود از مرزها گذشتند و به روستای آنها نزدیک شدند.
«فرنگیس» گوشهای از رشادتها و فداکاریهای زنان گرانقدر ایرانی را در دوران دفاعمقدس و در روزهای پایداری نمایان میکند. کتاب خاطرهنگارانه فرنگیس یکی از آثار ارزشمند در زمینه حضور تأثیرگذار زنان در دوران دفاعمقدس است که خاطرات فرنگیس حیدرپور، از زنان غیور خطه گیلان غرب را منعکس میکند. راوی کتاب «فرنگیس» از چهرههای آشنای دوران دفاعمقدس است که خیلیها اقدام شجاعانه او را در به قتل رساندن یک سرباز متجاوز عراقی، با تبر و به اسارت گرفتن یک سرباز عراقی دیگر، بارها شنیدهاند.

این رمان داستان مقاومت مردم خرمشهر، ایثارها و رشادتهای مردم مظلوم این شهر و دشواریهای مهاجران جنگ تحمیلی است. داستان با شروع جنگ، آغاز میشود و …
ناصر، شخصیت اصلی داستان است که در کنار برادرش، حسین و خواهرش شهناز، مقابله با دشمن اشغالگر را رسالت خود می دانند.
خانواده ناصر در تب و تاب ماندن یا رفتن سرگردانند؛ پدر و مادر او گمان نمی کنند جنگ به این راحتی خانه و کاشانه آنها را هدف قرار دهد. ناصر، حسین و شهناز، پدر و مادر را ترغیب به رفتن می کنند و خود می مانند تا از شهر دفاع کنند. در فاصله کوتاهی شهناز شهید می شود. او اولین فرد خانواده است که بر سر آرمان خود جان می دهد. شهادت او، برادرانش را در دفاع از شهر و ارزش هایی که بدان معتقدند، راسخ تر می کند. خانواده ناصر به تهران مهاجرت می کنند؛ او خود نیز چندبار به تهران میآید، ولی برای جبهه دلتنگی کرده و بالاخره به سوی جنگ باز می گردد. با هجوم بعثی ها به شهر، حسین نیز شهید می شود و به خواهر میپیوندد و…
خانواده ناصر در تب و تاب ماندن یا رفتن سرگردانند؛ پدر و مادر او گمان نمی کنند جنگ به این راحتی خانه و کاشانه آنها را هدف قرار دهد. ناصر، حسین و شهناز، پدر و مادر را ترغیب به رفتن می کنند و خود می مانند تا از شهر دفاع کنند. در فاصله کوتاهی شهناز شهید می شود. او اولین فرد خانواده است که بر سر آرمان خود جان می دهد. شهادت او، برادرانش را در دفاع از شهر و ارزش هایی که بدان معتقدند، راسخ تر می کند. خانواده ناصر به تهران مهاجرت می کنند؛ او خود نیز چندبار به تهران میآید، ولی برای جبهه دلتنگی کرده و بالاخره به سوی جنگ باز می گردد. با هجوم بعثی ها به شهر، حسین نیز شهید می شود و به خواهر میپیوندد و…

«آرامش در آتش» به موضوع بمباران مراکز درمانی توسط رژیم صهیونیستی در غزه و حضور کادر درمان در کنار مردم میپردازد.

این مستند از سیاست هایی پرده بر می دارد که چطور اقتصاد برتر جهان برای نجات خود از بحران های اقتصادی چایگاه زنان را به خطر می اندازد. طی سال های اخیر جنبش هایی متشکل از زنان، خواستار بازگشت زنان به جایگاه پیشین خود، یعنی زن سنتی هستند. زنانی که از نگاه تبلیغی و ابزاری نسبت به زن در آمریکا خسته شده و خواستار بازگشت به خانه و نقش مادری هستند. این مستند حرف هایی تکان دهنده از وضعیت امروز زنان در آمریکا می زند که تا به حال شنیده نشده و تاریخ را از دریچه ای نمایان می کند که کمتر بازگو شده است.

در شبی که «حسین»، پسرمهندس «شهید توکل» عقد میکند، فردی ناشناس ساکی را به دستش میرساند که حسین با دیدن محتوای آن بسیار متعجب میشود. ساک یادگار پدر اوست و در آن، افزون بر لباسهای پدر، دفترچهای است که حسین را به سالهای قبل میبرد…
حسین با خواندن دفترچه به نام «مصطفی» میرسد. طبق وصیت پدر باید او را بیابد و برای عروسی دعوتش کند. مصطفی از دوستان قدیمی مهندس توکل است که به او «اوستا» میگویند. حسین با کمک مادرش او را در روستای «حاجی آباد» پیدا میکند و مصطفی از باغی برای حسین میگوید که روزی به همراه مهندس و دیگر دوستان و همرزمانشان درختهای آن را کاشته و پرورش دادهاند؛ اما حسین به خاطر رسیدن به پول بیشتر و درآمد بالا، تصمیم گرفته باغ را بفروشد. اوستا و مادر حسین با فهمیدن این ماجرا سعی دارند او را از این کار منصرف کنند، اما حسین مدام از طرف یکی از دوستانش، برای فروش باغ، تحریک میشود.مصطفی که در جنگ پایش را از دست داده، خاطرات جنگ را برای حسین مرور میکند و از دوستیهای خالصانهی مهندس و دوستانش میگوید…

سیدناصر حسینپور، جوان ۱۶ سالهای که در جزیرهی مجنون به اسارت دشمن درآمده است، از خاطرات دوران جنگ می گوید. او با پایی که جراحت زیادی دارد، لنگان لنگان روزهای اسارت را به سختی پشت سر میگذارد…
سید ناصر، ۱۶ ساله، در آخرین سال های جنگ به جبهه میرود. او دیده بان است و در بخش اطلاعات و عملیات فعالیت میکند. خبر حملهای سخت و سنگین به آنها میرسد و دشمن به جزیرهی مجنون حملهی می کند.
سید ناصر در این جنگ نابرابر از ناحیهی پا جراحت سنگینی بر می دارد و اسیر میشود. روزهای اسارت روزهایی سخت و پردرد برای اوست و مدام مورد اهانت و ضرب و شتم عراقی ها قرار میگیرد؛ تا جایی که فکر میکند دیگر تحمل این وضعیت را ندارد.
او را به خاطر سن و سال کم و جراحتی که دارد، با پیک علی هاشمی اشتباه میگیرند و او در این جریان مجبور میشود هویت اصلیاش را در اطلاعات افشا کند. بعد از تحمل شکنجه های فراوان، او را به زندان الرشید در بغداد منتقل میکنند و ناصر به خاطر وضعیت بدی که دارد، هر لحظه آرزوی مرگ میکند. مجروحان بعد از مدتی به بیمارستان منتقل میشوند و ناصر از این موضوع بسیار خوشحال است. او طی یک عمل جراحی پای خود را از دست میدهد و بعد از مدتی دوباره به زندان الرشید بازمیگردد…
«پایی که جا ماند»، یادداشتهای روزانه سید ناصر حسینیپور درباره زندانهای مخفی عراق است که انتشارات سوره ی مهر منتشر کرده است.
سید ناصر حسینیپور این کتاب را به گروهبان عراقی، ولید فرحان، سرنگهبان اردوگاه ۱۶ تکریت، که در زمان اسارت، او را بسیار شکنجه و آزار داده، تقدیم کرده است.
سید ناصر در این جنگ نابرابر از ناحیهی پا جراحت سنگینی بر می دارد و اسیر میشود. روزهای اسارت روزهایی سخت و پردرد برای اوست و مدام مورد اهانت و ضرب و شتم عراقی ها قرار میگیرد؛ تا جایی که فکر میکند دیگر تحمل این وضعیت را ندارد.
او را به خاطر سن و سال کم و جراحتی که دارد، با پیک علی هاشمی اشتباه میگیرند و او در این جریان مجبور میشود هویت اصلیاش را در اطلاعات افشا کند. بعد از تحمل شکنجه های فراوان، او را به زندان الرشید در بغداد منتقل میکنند و ناصر به خاطر وضعیت بدی که دارد، هر لحظه آرزوی مرگ میکند. مجروحان بعد از مدتی به بیمارستان منتقل میشوند و ناصر از این موضوع بسیار خوشحال است. او طی یک عمل جراحی پای خود را از دست میدهد و بعد از مدتی دوباره به زندان الرشید بازمیگردد…
«پایی که جا ماند»، یادداشتهای روزانه سید ناصر حسینیپور درباره زندانهای مخفی عراق است که انتشارات سوره ی مهر منتشر کرده است.
سید ناصر حسینیپور این کتاب را به گروهبان عراقی، ولید فرحان، سرنگهبان اردوگاه ۱۶ تکریت، که در زمان اسارت، او را بسیار شکنجه و آزار داده، تقدیم کرده است.

در مستند «قلب الامین» عبدالکریم نصرالله، پدر سید حسن نصرالله، درباره پسرش صحبت می کند و برخی از رازهای دوران کودکی و نوجوانی او را فاش می کند. به دور از جنبه سیاسی، «قلب الامین» به حقایقی می پردازد که برای اولین بار افشا شده است نگاه سید حسن نصرالله به زندگی دنیوی چگونه است؟ رهبر او کیست؟ و …

رمان «سوران سرد»، روایتگر سربازانی در ارتفاعات سربهفلک کشیده ی کردستان در منطقه ی غرب کشور است که در دو پایگاهِ در خطرِ سقوط، خدمت می کنند…
کتاب «سوران سرد»، نوشته ی جواد افهمی، با نگاهی تازه، دفاع مردم دربرابر حمله ی عراق به ایران را در هشت سال جنگ تحمیلی، روایت میکند؛ روایتی برگرفته از اتفاقاتی که در این منطقه افتاده است و مخاطب را با خود همراه میکند.

برهه ای دوساله از خاطرات اسارت کیانوش گلزار راغب به دست حزب کومله ی کردستان «شنام» را خواندنی می کند…
ماجرای کتاب” شنام” مربوط به سالهای ۶۱ -۶۰ از عملیات شنام است که در مریوان به فرماندهی شهید احمد متوسلیان انجام شد. کیانوش گلزار راغب، در این کتاب به بیان خاطرات خود از چگونگی مجروح شدن، اسارت خود و برادرش توسط گروهگ کومله می پردازد. این کتاب از ۱۲ فصل تشکیل شده که فصل پایانی به نامهها و عکسهای مرتبط با موضوع کتاب اختصاص یافته است.نویسنده ی کتاب” شنام” که ۱۴ ماه در اسارت کومله بوده است در این مورد می گوید: “اسارتم در این دوران به صورت دوره گردی بود و آن ها ۴۰ -۳۰ نفری را که در اسارت داشتند و تعداد آنها هم در طول مسیر تغییر می کرد را از این روستا به آن روستا می بردند و همین طور این روند ادامه داشت تا زندان سردشت که دوران اصلی اسارت ما آنجا بود”.

مستند «۴۴۴ روز»، پس از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، کارمندان سفارت به مدت ۴۴۴ روز در اختیار نیروهای انقلاب قرار می گیرند. این مستند، با شمارش رخدادهای مهم این ۴۴۴ روز، ابعاد خارجی این بحران و تصمیم شورای امینت را از جمله قطع روابط دیپلماتیک با ایران ازسوی آمریکا، سفر دبیرکل سازمان ملل به ایران، ناکام ماندن حملۀ نظامی آمریکا در صحرای طبس و نامۀ «کارتر» به امام خمینی (ره)، را روایت می کند.

صفا، در جریان حمله ی عراق به خرمشهر، همسرش (لیلا) را به همراه فرزندانش (امین و ثنا) به اهواز، خانه ی خاله آسیه می فرستد. مدتها از جنگ می گذرد و لیلا هم که پرستار است، به خواست خود برای امدادرسانی به جبهه می رود؛ تا اینکه ….
در طول سالهای جنگ، اعضای خانواده از هم دور میمانند. لیلا گاهی به بچهها سر میزند، اما صفا که مهندس کشتیرانی است،به خاطر تخصصش همچنان در جبهه است. بعد از اشغال خرمشهر، همه مجبور به عقب نشینی میشوند، اما صفا برای بازگرداندن دوستش (امیر) مجبور میشود باز به خرمشهر برگردد. صفا در این جریان زخمی میشود، ولی از بیمارستان فرار میکند و به جبهه برمیگردد.صفا این بار به اسارت نیروهای دشمن در میآید و خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱ آزاد میشود.سالها از اسارت صفا گذشته است و لیلا و فرزندانش که حالا خیلی بزرگ شدهاند، بی صبرانه منتظر بازگشت پدر هستند. سال ۱۳۷۰ است و سالروز آزادسازی خرمشهر. لیلا در حال مرور خاطرات آن روزها برای دخترش است که….

هجوم نیروهای آمریکایی به افغانستان پس از واقعه ۱۱ سپتامبر به بهانه مبارزه و نابودی طالبان، نه تنها برای مردم این کشور امنیت، آزادی و رفاه اقتصادی به همراه نیاورد بلکه تبعات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیاری داشت که « سفرنامه افغانستان » به آنها می پردازد.

نیروهای بعثی روستاهای کردنشین عراقی را تخلیه می کنند تا در آنجا مستقر شوند، اما آنها ناگهان با کژال برخورد می کنند…
کژال پرستار دو رگه ایرانی-عراقی است؛ اما فرمانده نیروهای بعثی تصمیم می گیرد کژال را همراه با یک سرباز، برای کار در یک بیمارستان صحرایی به منطقه جنگی منتقل کند. در راه، آنها با رژان، یکی از اهالی روستا، برخورد می کنند که در حال فرار و پناه آوردن به ایران است. سرباز به رژان حمله می کند و قصد اذیت و آزار وی را دارد که رژان به ناچار به سرباز شلیک می کند و سرباز کشته می شود.
در این حین، شاهو که برای خرید جنس قاچاق در آن اطراف پرسه می زند، صدای شلیک گلوله را می شنود و به کمک زن ها می آید. وقتی کژال و شاهو با هم روبه رو می شوند، خاطره اتفاق قدیمی «خواستگاری شاهو از کژال» در ذهنشان روشن می شود؛ این ازدواج سر نگرفت، زیرا پدر کژال با این وصلت مخالف بود و از این رو، شاهو به قاچاق رو آورد.
شاهو، کژال و رژان را به مخفیگاه اجناسش می برد؛ اما آنجا نمی تواند مدت زیادی امنیت آنها را فراهم کند، زیرا نیروهای عراقی به سرعت در حال پیشروی هستند. او به روستا برمی گردد که کمک بیاورد، اما متوجه می شود که….
در این حین، شاهو که برای خرید جنس قاچاق در آن اطراف پرسه می زند، صدای شلیک گلوله را می شنود و به کمک زن ها می آید. وقتی کژال و شاهو با هم روبه رو می شوند، خاطره اتفاق قدیمی «خواستگاری شاهو از کژال» در ذهنشان روشن می شود؛ این ازدواج سر نگرفت، زیرا پدر کژال با این وصلت مخالف بود و از این رو، شاهو به قاچاق رو آورد.
شاهو، کژال و رژان را به مخفیگاه اجناسش می برد؛ اما آنجا نمی تواند مدت زیادی امنیت آنها را فراهم کند، زیرا نیروهای عراقی به سرعت در حال پیشروی هستند. او به روستا برمی گردد که کمک بیاورد، اما متوجه می شود که….

این مستند به بررسی تاریخی و سیاسی برند کولا میپردازد و با استفاده از آرشیوهای نادر، به تماشاگران نگاهی عمیق به روند تأسیس، تبدیل این نوشیدنی به یک نماد جهانی و تأثیرات سیاسی آن در ایالات متحده و اسرائیل ارائه میدهد.

رضا به پری علاقمند است و نگران است که او به خواستگارش جواب مثبت بدهد. پدر پری با این ازدواج مخالف است، چون رضا به سربازی نرفته است. رضا مدام از دست مأموران فرار می کند چرا که می ترسد او را به جنگ بفرستند…
ضا بالاخره بهوسیله ی مأموران دستگیر و به اجبار، راهی سربازی می شود؛ اما قبل از رفتن، پری به او می گوید که امام قطعنامه را پذیرفته و جنگ تمام شده است. رضا خوشحال میشود و با عده ای برای جست و جو به مناطق جنگی می روند. آنها ناگهان خود را در محاصره ی نیروهای عراقی می بینند و اسیر می شوند. سرهنگ خالد آنها را در محلی نگهداری می کند که نتوانند خبری از خود به ایران برسانند. ۲۲۰ سرباز ایرانی به اسارت نیروهای دشمن درمی آیند بدون اینکه کسی از وجود آنها مطلع باشد. آنها را به تکریت انتقال می دهند

حسین فهمیده نوجوانی اهل قم است که با شروع جنگ تحمیلی و با وجود سن کمش تصمیم می گیرد به خرمشهر برود. ستاد فرماندهی با رفتن او مخالفت می کنند و وقتی اصرار او را می بینند، رضایتنامه ای از پدر و مادرش می خواهند…
فهمیده ۱۲ ساله بود که حوادث کردستان اتفاق افتاد. خود را به کردستان رساند، ولی به دلیل سن کمش، برادران کمیته او را باز میگردانند و درصدد برمی آیند که در حضور مادرش از او تعهد بگیرند که دیگر از شهرستان کرج خارج نشود، ولی او رضایت نمی دهد و خطاب به آنان میگوید که خودتان را زحمت ندهید. اگر امام بگوید، به هر کجا که باشد، آماده رفتن هستم.در همان روزهای نخست جنگ تحمیلی، محمد حسین تصمیم میگیرد که به جبهه برود و با متجاوزان بعثی بجنگد. زمزمه رفتن را در خانواده و بین دوستانش میافکند. در یکی از بیمارستان های کرج خود را به یکی از دوستانش که بستری بود، میرساند و با او خداحافظی می کند و از جبهه و جنگ برای او می گوید و تکلیف الهی خود را گوشزد می کند.یک روز که به بهانه خرید نان از منزل خارج شده بود، مبلغ ۵۰ تومان به دوستش میدهد و از او میخواهد که نان را بخرد و به منزل آنها ببرد و تصمیم خود را برای رفتن به خوزستان به او میگوید و از وی میخواهد که تا سه روز به خانوادهاش خبر ندهد تا مانع رفتن او نشوند و سپس آنها را مطلع کند.در تهران یکی از پاسداران کمیته متوجه تصمیم او می شود و سعی میکند او را از تصمیمش منصرف کند، اما موفق نمی شود.او که در عزم خود راسخ است، خود را به شهرهای جنوب کشور می رساند و هرچه تلاش می کند همراه گروه به خط مقدم عازم شود، موفق نمی شود.در ادامه با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد می کند و نزد فرمانده آنان می رود و از او می خواهد که وی را با خود ببرند. فرمانده نمی پذیرد، اما شهید فهمیده آنقدر اصرار می کند تا فرمانده را متقاعد می کند که برای یک هفته او را همراه خود به خرمشهر ببرد. در این مدت کوتاه هر کاری که پیش میآید، حسین پیشقدم می شود و استعداد و قابلیت خود را در همه کارها نشان می دهد. در همین مدت کوتاه حضور در خرمشهر، با دوستش به نام محمد رضا شمس، مجروح می شوند و آن دو را به بیمارستان منتقل میکنند و با وجود مخالفت فرمانده آن گروه و با حالت مجروحیت، دوباره به خطوط مقدم در خرمشهر برمیگردد. در حین برخورد با فرمانده و پس از ممانعت وی از حضور در خط مقدم، چشمان حسین پر از اشک می شود و با ناراحتی به فرمانده میگوید: من به شما ثابت میکنم که میتوانم به خط بروم و لیاقت آن را دارم. او برای اثبات لیاقت خود، یک بار به تنهایی به میان عراقی ها می رود و لباس و اسلحهای از عراقی ها به دست می آورد و در پوشش یک عراقی، به نیروهای خودی نزدیک میشود، به طوری که رزمندگان مشاهده میکنند یک عراقی کوچک به طرف آنان می آید! می خواهند به او شلیک کنند، که یکی از آنان می گوید، صبر کنید با پای خودش بیاید، تا اسیرش کنیم. هنگامی که نزدیک میشود، میبینند حسین است که خواسته ثابت کند می تواند با دست خالی هم با عراقی ها بجنگد و شهامت و لیاقت حضور در خط مقدم را دارد.مسئول گروه که به توانمندی و توانایی و اراده پولادین حسین برای رزم در جبهه اعتماد و اطمینان پیدا میکند، به او اجازه ماندن در جبهه را میدهد. از آن پس او به اتفاق دوستش، محمد رضا شمس، در یک سنگر قرار میگیرند تا اینکه در هجوم عراقی ها به خرمشهر محاصره میشوند. محمدرضا شمس زخمی میشود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط می رساند و به سنگر خود بر میگردد و می بیند که تانکهای عراقی به طرف رزمندگان هجوم میآورند و در صدد محاصره آنها هستند.حسین در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته و تعدادی نیز در دستش گرفته، به طرف تانکها حرکت می کند. تیری به پای او میخورد و از ناحیه پا مجروح می شود، اما زخم گلوله نمی تواند از اراده محکم و عزم پولادین او جلوگیری کند. بدون هیچ دغدغه و تردیدی تصمیم خود را عملی میکند و از لابهلای امواج تیر که از هر سو به طرف او می آید، خود را به تانک پیشرو میرساند و آن را منفجر میکند و خود نیز تکه تکه می شود.افراد دشمن گمان می کنند که حمله ای از سوی نیروهای ایرانی صورت گرفته است، روحیه خود را می بازند و با سرعت تانکها را رها کرده و فرار میکنند. درنتیجه، حلقه محاصره شکسته می شود و نیروهای کمکی هم میرسند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاک سازی میکنند.صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه های خود اعلام می کند که نو جوانی ۱۳ ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته، آن را منفجر کرده و خود نیز به شهادت رسیده است.

بازیگران :
بهنوش بختیاری، هادی افتخارزاده، محمودرضا فردوسی، زهرا برومند و…
خلاصه داستان :
این مجموعه با ساختاری اپیزودیک است که در هر قسمت، داستانی مستقل از دل زندگی مردم روایت میشود و آیینها، باورها و جلوههای عاشورایی در نقاط مختلف کشور را به تصویر میکشد و…





