
فهیمه سیاری در سال ۱۳۳۹ به دنیا آمد . دوره تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در تهران سپری کرد و سپس به همراه خانواده به زنجان رفت.
در سال ۵۷ از دبیرستان آذر زنجان در رشته ریاضی فیزیک فارغالتحصیل شد. وی در سالهای ۵۶ و ۵۷ که کشور در تبوتاب انقلاب بود، جذب پایگاه مسجد حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف زنجان شد و در آنجا توسط بزرگانی چون آیت الله مشکینی و آقای رضوانی از وجود حوزه علمیه خواهران در قم آگاه شد، از این رو در سال۱۳۵۷ تصمیم گرفت برای تحصیل علوم آلمحمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم، عازم قم شود. او دو سال در مکتب توحید و در مدرسه علیمه شهید قدوسی از خرمن معارف دینی خوشه برچید. پس از پیروزی انقلاب غرب کشور، بهویژه کردستان، عرصه تاختوتاز گروهکهای معاند بود و خطر نفوذ مکاتب و فرهنگهای الحادی در میان نوجوانان وجود داشت. وی در ۶ آذر سال ۱۳۵۹ کولهبار سفرش را بست و بههمراه یکی از یارانش، راهی شهر بانه شد، بلکه بتواند با آموزشهای صحیح دینی برای آگاهیبخشی به فرزندان مظلوم آن سرزمین، گامهایی را بردارد و …


کتاب اول «زهرا»، کتاب دوم «شهناز»، کتاب سوم «کبری»، کتاب چهارم «فرشته» و کتاب پنجم «ریحانه» نام دارد.
وقتی از نقش زنان و دختران در هشت سال دفاع مقدس سخن به میان میآید، اولین چیزی که به ذهن خطور میکند، حضور آنها به عنوان پرستار، پزشک، مددکار و یا حتی رزمنده در سالهای ابتدایی جنگ است؛ اینها اگرچه درست است، اما همهی ماجرا نیست. گاهی «ماندن» بزرگترین نقشی بود که یک زن میتوانست در دفاع مقدس به عهده بگیرد؛ ماندن بر سرِ خانه و زندگیای که هر روز دهها بمب و موشک بر سرش آوار میشود.
«زنان پایار» روایت زنهایی است که زیر موشکباران و بمبارانهای عراق در شهر و دیار خود (ایلام) ماندند و نگذاشتند چراغ زندگی در این استان صبور و دلاور خاموش شود؛ زنانی که ثابت کردند باید مقاومت کرد و به یک توپ و تشر دشمن خانه و زندگی را رها نکرد.




رزمندگان سرفراز کشور با دستور بنیانگذار انقلاب اسلامی، یکی از بزرگترین و گسترده ترین عملیات دوران دفاع مقدس با نام عملیات «ثامن الائمه» را برای شکست «حصر آبادان» طرح ریزی کردند. این نبرد با رمز «نصر من ا… و فتح قریب» به منظور باز پس گیری پل های روی «کارون» و شکست محاصره آبادان در پنجم مهر ۱۳۶۰ آغاز شد.
سربازان دلاور ایران از همان روزهای نخست عملیات با آزادسازی جاده «ماهشهر- آبادان» به رژیم بعث ضربه ای سنگین وارد ساختند و با پیشروی به طرف هدف های از پیش تعیین شده، دشمن را مجبور به عقب نشینی و در نهایت منطقه «سرپل حفار» را آزاد کردند. رزمندگان با تصرف منطقه «شرق کارون» و با پاکسازی منطقه، پایان بخش حصر ۳۴۹ روزه آبادان شدند و اینگونه عملیات ثامن الائمه را با موفقیت به پایان رساندند. شکست محاصره آبادان، آزادسازی نیروهای خودی و باز شدن جاده «اهواز- آبادان» و جاده «آبادان- خرمشهر» از دستاوردهای مهم این نبرد بود.
از آن نقطه حدود ۱۵هزار نفر از سربازان دشمن به اسارت درآمدند….


او دلیل دیرآمدنش را تعریف می کند که چطور مجبور شده با روستاییان علیه نوکران خان بجنگد و سرانجام توسط یکی از آدمهای خان شناسایی شده است. در این میان خانواده «عبدالحسین» برای در امان ماندن از انتقام خان، چاره ای جز ترک شبانه روستای محل اقامتشان و رفتن به شهری ناشناس ندارند…
عبدالحسین برونسی (زاده ۳ شهریور ۱۳۲۱، روستای گلبوی کدکن توابع تربت حیدریه – درگذشت ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر، شرق دجله) یکی از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق بود.
او پس از چند بار تغییر شغل نهایتا به شغل بنایی روی آورد و تا هنگام پیوستن به سپاه این شغل را ادامه داد. او همچنین از فعالان سیاسی مخالف حکومت پهلوی بود که چند بار توسط ساواک دستگیر و شکنجه شد و نهایتا حکم اعدامش صادر گردید، اما با وقوع انقلاب حکم اجرا نشد.
شهید عبدالحسین برونسی درباره یکی از موارد دستگیریاش میگوید:
در زندان به قدری جای ما تنگ بود که به نوبت چند نفر میخوابیدیم و چند نفر دیگر میایستادیم. ما را شکنجه میکردند. دور ما را گرفتند یک مسلسل را به پشتم گذاشتند دیگری را روی سینهام و یکی هم سیلی میزد و میگفت: پدر سوخته بگو دوستان شما چه کسانی هستند. گفتم: من هیچ دوستی ندارم تک و تنها هستم، یکی از آنها گفت: نگاه کن پدر سوخته را هرچه کتک میزنیم رنگش تغییر نمیکند. میگفتند: تو را میکشیم، میگفتم: بکشید. به دهانم میزدند هر دندانی که میافتاد میگفتند. پدر سوخته دندانهایش دارد میریزد و کسی را لو نمیدهد.
او پس از انقلاب به سپاه پیوست و در آغاز جنگ راهی جبهه شد. عبدالحسین در این دوران مسئولیتهای مختلفی داشت که آخرین آن فرماندهی «تیپ هجدهم جوادالائمه (ع) » بود که در سال ۱۳۶۳ طی عملیات «بدر» در شرق دجله کشته شد. او ۵ سال همزمان با کار به تحصیل علوم اسلامی نیز میپرداخت.
به دلیل رشادتها و گروهانش در جنگ، رسانههای عراقی نیر بارها با خشم از او یاد کرده و صدام برای سر او جایزه تعیین کرده بود. «گردان بلال» با فرماندهی وی در جریان عملیات «والفجر ۳» سپاه موفق به تصرف «ارتفاعات کله قندی» و به اسارت گرفتن سرهنگ «جاسم یعقوب» داماد و پسرخاله صدام شد. در وصیت نامه وی آمدهاست:
«آنچه که میگویم از صمیم قلب است و با چشم باز این راه را پیمودهام و ثابت قدم ماندهام ؛ امیدوارم این قدمهایی که در راه خدا برداشتهام، خداوند آنها را قبول درگاه خودش قرار دهد و ما را از آتش جهنم نجات دهد.
فرزندانم، خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان باشید. همیشه آیات قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند.»






