دکتر عباسی
استاد رائفی پور
فروشگاه سایت

جستجو




در اين سایت
در كل اينترنت

آمار

تبلیغات

آخرین نظرات

پربازدیدترین مطالب

https://zahra-media.ir/wp-content/uploads/2020/02/img_5e4d92183fc48.jpg

کتاب سیاحت غرب نوشته آقا نجفی قوچانی

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :25 اسفند 1402 7108 بازدیدبدون نظر »

سید نواب پس از رهایی از دست مامورین شهربانی آبادان و سخنرانیش در مسجد و پیدا کردن نشانی کسروی راهی تهران و باشگاه ورزشی کسروی شده و پس از گفت‌وگو با او و اینکه در صورتی که دست از کارهاش بر نداره و توبه نکنه اونو تهدید به مرگ کرد. کسروی که تهدید سید نواب را جدی نگرفت، به کار خودش ادامه می‌ده تا اینکه سید نواب پس از کسب اجازه از علما راهی منزل او شد و در یک فرصت مناسب با اون درگیر می‌شه و کسروی مورد اصابت گلوله قرار می‌گیره که در همین زمان مامورین پلیس هم وارد ماجرا می‌شن و …
“مصلح آزادی ” در مورد زندگی نامه شهید نواب صفوی است از شروع مبارزات ایشان، زمانی که در نجف مشغول تحصیل بوده که با شنیدن چاپ کتاب شیعه گری به قلم کسروی و اقدام به کشتن او شروع می شود که در نهایت به شهادت نواب صفوی منجر می شود.این کار به شیوه مستند تاریخی تهیه شده است.
عوامل اجرائی این نمایش بسیار زیبا شامل:
نویسنده: مریم تاجیک
سردبیر: ندا هنگامی
صدابردار: علی حاجی نوروزی
افکتور: محمد رضا قبادی فر
کارگردان: رضا عمرانی
با هنرمندی بازیگران مرکز نمایش رادیو

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :20 بهمن 1402 3036 بازدیدبدون نظر »
ادامه مطلب
تاريخ :20 بهمن 1402 17734 بازدید۱ نظر »
ادامه مطلب
تاريخ :20 بهمن 1402 5549 بازدید۳ نظر »

http://axgig.com/images/96321509745563619771.jpg

نمایش صوتی «توطئه»؛ نوشته: «زهرا دلیری»؛ بازیگران: «مهدی طهماسبی، عباس وفایی، سلمان خطی، رضا عمرانی، امیر زنده دلان»؛ صدابردار«محمد رضا محتشمی»؛ (این نمایش به بیان گوشه ای از داستان زندگی امام هفتم، امام موسی کاظم (ع) می پردازد)

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :17 تیر 1402 3482 بازدیدبدون نظر »

https://www.zahra-media.ir/wp-content/uploads/2014/01/17117.jpg

کتاب صوتی «دا» بر اساس خاطرات: سیده زهرا حسینی تالیف: سیده اعظم حسینی«”دا” در زبان کردی به معنای مادر است.
این کتاب مجموعه خاطرات”سیده زهرا حسینی دختر این خانواده است که از دوران کودکی اش در عراق و همچنین حوادث روزهای آغاز جنگ
و مشاهداتش از اشغال خرمشهر و پس از آزادی خرمشهر است»

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :28 اسفند 1401 10241 بازدیدبدون نظر »

این کتاب گویا، روایت سه قصه‌ی کوتاه از زندگی فرماندهان شهید «مهدی باکری» و «حسین خرازی» است.

* قدم بر بال فرشتگان: «جیران» کوچولو گریه می‌کند و از پدرش می‌خواهد که همراه او و مادرش به میاندوآب برود. ولی پدرش می‌گوید که باید مراقب عمومهدی باشد؛ چراکه از وقتی که عموحمیدش شهید شده است، دیگر حال‌‌وروز خوبی ندارد. سپس پدر قصه‌ی جبهه و جنگشان را برای جیران تعریف می‌کند.

* عاشق نستوه: «سیمین» درحالِ تحقیق‌‌کردن درباره‌‌ی «شهید حسین خرازی» است. رزمنده‌ای که در عملیات‌های مختلف در جبهه خوش درخشیده است. او فرمانده‌‌ی عملیات‌های متفاوتی بود و سرانجام در سن ۲۹ سالگی به شهادت رسید.

* اطلسی: «حاج حسین خرازی» فرماندهی است که با رفتار خود به رزمندگان درس تقوا و درستکاری می‌دهد. او به گروهی که برای گرفتنِ غذای بیشتر، تعداد نفرات سنگرشان را (به‌‌دروغ) بیشتر اعلام کرده‌اند، یاد می‌دهد که این کار اشتباه و دریافتِ غذای اضافه به این روش، حرام است.

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :24 اسفند 1401 990 بازدیدبدون نظر »
هلت ها نام تو را می خوانند

«هلت‌ها نام تو را می‌خوانند» زندگی‌نامه‌ی داستانی فرمانده‌ی شهید «مرتضی ساده‌میری» است که محمدرضا بایرامی آن را نوشته و نشر شاهد منتشر کرده است.

نویسنده در این کتاب، با مرور خاطرات دوران دفاع مقدس، از رشادت‌های عشایر روایت می‌کند. شهید مرتضی ساده‌میری، سردار بزرگ جبهه‌ی ایلام و مهران، قائم‌مقام فرمانده‌ی گردان ۵۰۲ امام حسین(ع) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بعد از مدتی کوتاه که در جبهه ماندگار شد، به خاطر مهارتش در شناسایی تپه‌های یک‌شکل بیابان‌های اطراف مهران و دهلران، به «مرتضی هلّتی» شهرت یافت.
مرتضی هلتی در سال ۱۳۶۹ در ارتفاعات قلاویزان، در عملیاتی در خاک عراق، با آتش گلوله‌ی نیروهای عراقی به شهادت رسید.

* هلت‌ها نام تو را می‌خوانند، نویسنده: محمدرضا بایرامی، نشر شاهد.

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :14 اسفند 1401 519 بازدیدبدون نظر »
آوای فاخته
با آغازِ دفاعِ مقدس، هر یک از مردان خانواده، برای رزم به خطّه‌ای از مرزهای کشور رفتند و مهدی هم به جبهه می‌رود ….

به دوران کودکی مهدی سفر می‌کنیم. سال ۱۳۵۲ مهدی که کودکی دو ساله است، به همراه دو خواهر و سه برادرش، روزگار کودکی را می‌گذراند. او می‌داند که دوست داشتن و بزرگ‌‌منشی هدیه‌ای از سوی خداوند است.
پدر و اهالی محل، مهدی را دوست دارند؛ چون از همان کودکی رسم پهلوانی را می‌آموزد. او در انتخاب بین ورزش کشتی و فوتبال دودل است؛ اما بالاخره فوتبال را انتخاب می‌کند. مهدی با وجود آرزوی بازی در مسابقات ملّی فوتبال و تیم محبوبش، پرسپولیس، با شنیدن خبر شهادت دایی‌اش در کربلای چهار، راهیِ شلمچه می‌شود تا اسلحه‌ی او را به دست بگیرد و نام او را زنده نگه دارد. مهدی برای وداع با تک تک اعضای خانواده، به دیدار آنها می‌رود؛ امّا در آخرین دیدار و آخرین لحظات موفق به دیدار پدرش نمی‌شود؛ چراکه کاروان در حال حرکت است.
بعد از شهادت مهدی در کربلای پنج، دوستان و هم‌تیمی‌های سابقش که اینک در سِمت مربی تیم‌های درجه یک کار می‌کنند، مراسم یادبودی برای او برگزار می‌‌کنند. این مسابقه بهانه‌ای است برای یادآوری خاطرات گذشته.

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :09 اسفند 1401 438 بازدیددیدگاه‌ها برای کتاب صوتی آوای فاخته بسته هستند
مهمان شام

«مهمان شام» زندگی‌نامه و خاطرات شهید مدافع حرم، «مهندس سید میلاد مصطفوی» است که در هر بخش، از شخصیت و ویژگی‌های اخلاقی شهید پرده‌برداری می‌شود.

«سیّد میلاد (محمّد) مصطفوی» ۱۵ اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۵ در شهرستان بهار همدان دیده به جهان گشود. او دومین فرزند یک خانواده پنج نفره بود که در دامان خانواده متعهد و دین‌دار بزرگ شد. پدرش «سیّد هاشم» نام داشت و با کسب روزی حلال سعی می‌کرد فرزندان خود را با سرشتی پاک و خداجوی پرورش دهد.
میلاد دانش‌آموز نمونه و دانشجوی فعّال دانشگاه صنعتی بود. مدرک مهندسی عمران گرفت، امّا بیشتر شب‌ها دنبال کارهای بسیج بود. او از بسیجیان فعّال گُردان امام حسین(ع) شهرستان بهار بود. از این طریق بسیاری از نسل جدید را با شهدا آشنا کرد.
عشق به پروردگار و اهل بیت از کودکی در وجود سیّد میلاد جوانه زد. نماز اول وقت و دائم‌الوضو بودن از ویژگی‌های بارز این شهید بزرگوار بود، عشق به ائمه (علیهم السلام) و شهدا باعث شده بود که از نوجوانی راهی دیار عشق، کربلای ایران و مناطق جنگی جنوب کشور شود و در تعطیلات عید نوروز با پای پیاده از جان و دل به زائران خدمت کند.
رویِ گشاده و شوخ‌طبعی از دیگر ویژگی‌های این شهید بزرگوار بود. از ویژگی‌های بارز شخصیّتی ایشان می‌توان به روحیه‌ی جهادی و مبارزه در راه خدا و شجاعت بسیار اشاره کرد.
رابطه‌ی بسیار خوبی با شهدا داشت و همیشه از «شهید همّت» و «شهید زین‌الدّین» یاد می‌کرد. بیش از ۱۲ سال در کسوت خادمیِ شهدا در مناطق عملیاتی حاضر شد و به خدمت‌رسانی به زوار در این مناطق می‌پرداخت.
بیشترِ خوبی‌های که یک انسان می‌توانست داشته باشد، این جوان متواضع و بااخلاق داشت. برای فریضه نماز اوّل وقت اهمیّت قائل بود و همیشه نوجوانان و جوانان را به مسیر معنویت و عبادت سوق می‌داد.
سرانجام هم‌زمان با تاسوعا و عاشورای حسینی، در سال ۱۳۹۴ به عنوان مدافع حرم، در محور «حلب» برای دفاع از حرم «حضرت زینب(س)» در سوریه حضور یافت و در سن ۲۹ سالگی در مقابل با تکفیری‌ها به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
پیکرش مدّت‌ها در همان منطقه باقی ماند و به دست تکفیری‌ها قطعه قطعه شد. گفته می‌شود داعش بعد از شهادت شهید مصطفوی، پیکر او را با خود برد؛ امّا بعد از مدّتی خودِ شهید نشانیِ دقیق پیکر را در خواب به یکی از دوستانش می دهد.
سرانجام با رشادت هم‌رزمان و آزادسازی مناطق تحت اشغال داعشی‌های تکفیری، پیکرش به آغوش خانواده و یارانش بازگشت و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد تا مزارش زیارتگاه عاشقان و دلدادگان باشد.
این شهید والامقام در سال ۱۳۹۸ به عنوان شهید شاخص شهرستان «بهار» معرفی شد.

* درباره‌ی کتاب:
این کتاب دربردارنده‌ی داستان‌های کوتاهی است که درباره‌ی زندگی و خاطرات شهید «سید میلاد مصطفوی» نگاشته شده‌اند. «شب قدر»، «سفر به مشهد»، «هدایت‌گری»، «توسلات»، «کاروان آشتی»، «سرباز بی‌نماز»، «بی‌قرار رفتن»، «توسّل» و «بازگشت» برخی از داستان‌های این کتاب‌اند.
این داستان‌ها از زبان نزدیکان و آشنایان شهید روایت شده‌اند و در آنها سعی شده است سیمای واقعی شهید «سید میلاد مصطفوی» به‌خوبی برای مخاطبان، به‌ویژه نسل جوان، نمایان گردد.

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :09 اسفند 1401 469 بازدیدبدون نظر »
شهید الکرخ

این کتاب گویا روایتی است مستند و نمایشی از زندگی‌نامه و خاطرات آزاده‌ی شهید «احمد روستایی».

«مریم»، نویسنده‌ی جوان رادیو، قرار است زندگی‌نامه‌ی ‌‌‌‌ «شهید احمد روستایی» را تبدیل به نمایش رادیویی کند. او به همراه بازیگران نمایش‌نامه که نقش شهید و خانواده‌اش را ایفا می‌کنند، صحنه‌هایی از گذشته را بازسازی کرده و از لحظه‌ی تولد شهید احمد روستایی نمایش را آغاز می‌کنند.
مریم شب‌ها خواب مادر شهید را پشت حصار زندانی با عکس پسر شهیدش در دست می‌بیند و در حالی که تلاش می‌کند به مادر شهید نزدیک شود، باد شدیدی او را به عقب می‌راند و او با وحشت بیدار می‌شود.
نمایش به‌خوبی پیش می‌رود تا اینکه مریم مشکوک به کرونا می‌شود….

* نوجوان هفده ساله ملایری «شهید احمد روستایی» در عملیات «مطلع‌الفجر» به اسارت دشمن بعثی درآمد. او مدت‌ها در زندان «الکرخ» عراق زندانی بود که در همان مکان نیز به شهادت رسید. اما هیچ‌کس از سرنوشت او آگاهی نداشت، تا اینکه در تفحص پیکر شهدا در زندان الکرخ، پیکر پاک این شهید والامقام بعد از ۳۵ سال پیدا شد و نزد خانواده‌اش بازگشت.

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :08 اسفند 1401 671 بازدیدبدون نظر »
دو پلاک
دو دوستِ رزمنده، در شرایطی خاص، بدون آنکه از دل هم باخبر باشند، به خواستگاری رؤیا، دختر فرمانده‌‌‌ی شهیدشان، حاج‌‌‌حسین، می‌روند.

این مراسم خواستگاری در وضعیتی برگزار می‌‌شود که اسباب ناراحتی رؤیا را فراهم می‌کند و دو دوست، یعنی مجید و مجتبی، در همان شرایط به جبهه بازمی‌‌گردند. در جبهه نیز به‌‌علّت آنکه موجب ناراحتی دختر فرمانده شده‌اند، با هم جرّوبحث می‌کنند.
در ادامه، براثر انفجار انبار مهمّات در منطقه، مجید و مجتبی دچار سوختگی می‌‌شوند و در این حادثه یکی از آن دو دوست به شهادت می‌‌رسد و دیگری پلاک دوست را بر گردن می‌اندازد.
همین امر باعث می‌شود که دیگران نتوانند آن دو را از هم تشخیص دهند.
این اتفاق به اینجا ختم نمی‌شود و جریان به اختلافات دو مادر و دل‌‌خوریِ آنها کشیده می‌شود. حضور رؤیا نیز سببِ یادآوری جریان روز خواستگاری و التهاب ماجرا می‌شود…
اما سرانجام چه پیش خواهد آمد؟

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :08 اسفند 1401 541 بازدیدبدون نظر »
قسم به خون کاکوهایم

«سعید توسلی» فرمانده‌‌ی گروهانی که پس از سال‌‌ها اسارت به وطن بازگشته است، پس از مدت‌ها می‌پذیرد تا خاطرات دوران جنگ و اسارت را برای خبرنگاری به نام «احسانی» بازگو کند.

«سعید توسلی» مدّتی است که از اسارت بازگشته است و همراه مادرش در یک خانه‌ی اجاره‌‌ای زندگی می‌‌کند. او حاضر به مصاحبه با هیچ خبرنگاری نیست، چون دل خوشی از هیچ کدام از آنها ندارد؛ چرا که بسیاری از آنها حرف‌های او را تحریف کرده‌‌اند.
اما سرانجام او به یک خبرنگار جوان اجازه‌‌ی گفت‌‌وگو می‌دهد؛ چراکه از صداقت او خوشش می‌‌آید و همچنین او از یک روزنامه‌ی تازه‌تأسیس است که مختص بچه‌های جبهه است.
گروهان سعید توسلی برای شناسایی راهکارهای عملیاتی که در پیش است و همچنین انهدام سنگرهای تازه‌‌تأسیس که مانع جدّی بر سر راه عملیات است، با گذشتن از دشت‌ها، بیشه‌ها و رودخانه‌های طغیان‌گر و با گذر از کنار سنگرهای دشمن و پیوستن به دیگر رزمنده‌هایی که از محورهای دیگر حرکت کرده‌اند، راه خود را به میعادگاهشان با حیدر و همرزمان او هموار می کنند.
دل‌‌شوره و نگرانیِ عجیبی در سعید به‌‌وجود می‌آید. این همه سکوت و بی‌توجهیِ دشمن که انگار به خواب مرگ فرورفته است، او را نگران کرده که نکند عملیات آنها لو رفته باشد.

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :03 اسفند 1401 517 بازدیدبدون نظر »
اردوگاه نهروان

کتاب «اردوگاه نهروان» مجموعه خاطرات آزاده «یعقوب عبدالحسین‌نژاد» است. این اثر شامل ۲۰ خاطره‌‌ی این آزاده‌ی سرافراز از دوران دفاع مقدس و سال‌های اسارت در اردوگاه نهروان است.

درباره‌ی کتاب
عبد‌الحسین‌نژاد در لشکر ۹۲ زرهی و تیپ یک گردان زرهی ۲۳۲ (گروه تانک) خدمت می‌کرد که در ۳۱ تیرماه ۱۳۶۷ به اسارت متجاوزان عراقی درآمد و در ۲۲ مهر سال ۶۹ به میهن بازگشت.
او درباره‌ی انگیزه‌ی نگارش «اردوگاه نهروان» در مقدمه‌ی کتاب گفته است: «فوت مادرم که رنج‌های بسیاری را به‌سبب اسارت من در عراق متحمل شده‌بود، انگیزه‌ی مرا در ثبت این اوراق افزود تا با هدیه‌ی این اثر به روح ملکوتی‌اش بخشی از دِینم را ادا کرده‌باشم.»
«اردوگاه نهروان» در بیست بخش نوشته شده و به موضوع‌هایی چون نجات تانک، وضعیت اردوگاه، استاد خط، کار فرهنگی، فرار یا خودکشی، جاری زندگی، تبادل و … می‌پردازد.

در بخشی از این کتاب می‌شنویم:

کریم عراقی نام مرا صدا زد و به اشاره‌ی دست گفت:
– بیا.
و من از صف آمار برخاستم و به طرف او راه افتادم و جلوی قامت کشیده‌ی او ایستادم. خیره شد و به چشمانم نگاه کرد. قبل از اینکه سؤالی کند و من حرفی زده باشم، دست راست خود را بالا برد و با تمام قدرت بر صورتم کشیده‌ای نواخت. وقتی دستش به سمت صورتم در حرکت بود، پلکهایم را روی هم گذاشتم و محکم به هم فشردم. کشیده‌ای با تمام قدرت دم گوشم زد و پرده‌ی گوشم خون‌ریزی کرد. کف پاهایم لخت بر روی موزائیک بود. برقی از آنها تمام وجودم را لرزانید.
او گفت:
نمی‌گذارم از فردا نفس راحتی بکشی!
یک ماه بود که هر روز مرا به باد کتک می‌گرفت و قصه‌ی او پایان نداشت.
سرباز حامد عراقی در غیاب کریم سیاه، مسئولیت کتک زدن مرا به عهده داشت و با احساس مسئولیت، انجام وظیفه می‌کرد… .

* کتاب:
اردوگاه نهروان
مؤلف: یعقوب عبدالحسین‌زاده؛
ویراستار: محمدقاسم فروغی‌جهرمی؛
تعداد صفحات: ۱۲۸؛
ناشر: نشر شاهد؛
زبان: فارسی؛
سال چاپ: ۱۳۹۲.

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :03 اسفند 1401 539 بازدیدبدون نظر »
پیله عشق

کتاب «پیله‌ی عشق» روایتگرِ خاطرات شیرزنان ایرانی در نقش پرستار و امدادگران در جبهه‌ی رزم یا پشت جبهه است. خاطرات آنانی که از جسم و روح، خانواده و موقعیت خود گذشتند تا بتوانند تسکینی بر دردهای برادران رزمنده و مردمان بی‌گناه جنگ‌زده باشند.

حافظه‌ی عادل تاریخ ازخودگذشتگی و حمایت‌های زنان همواره صبور ایرانی را درکنار شما فراموش نخواهد کرد. زنان ایرانی با پیروی از زینب (س) که از نظر کارشناسان امروزی نقش روان‌شناس، جامعه‌شناس، روان‌کاو، مشاور و مربی را در آن شرایط برای سالار شهیدان کربلا و اصحاب آن حضرت ایفا می‌کرد، قدم در این راه گذاشتند و تا پیروزی پا پس نکشیدند.
در بخشی از کتاب «پیله‌‌ی عشق» خاطره‌ی یکی از پرستاران را می‌شنویم: «صدای شکستن غرور یک رادمرد سکوت را برهم زد: حاجی مواظب باش! سید بچه‌ها را قیچی زدن! جان حضرت زهرا (س) بیا عقب. اشک و فریاد است و تشنج!»

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :26 بهمن 1401 415 بازدیدبدون نظر »
نخل ها و آدم ها

«نخل‌‌‌ها و آدم‌‌‌ها» از طولانی‌‌‌ترین رمان‌‌‌های دفاع مقدس است که به قلم «نعمت‌الله سلیمانی» نگاشته شده‌‌است. این کتاب در هفتمین جشنواره‌‌ی کتاب دفاع مقدس عنوان برگزیده شد.

«سمیر» و «هانیه» دخترعمو و پسرعموی یکدیگر هستند که از بچگی پابه‌‌پای هم بزرگ شده و درصدد ازدواج‌‌اند. سمیر پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه می‌‌شود و این بهانه‌‌‌ای است برای مخالفت «زارخدر»،‌ پدر هانیه، با ازدواج آن‌ها.
با آغاز جنگ زندگی نیز غیرعادی می‌شود و مهاجرت خانواده‌‌ی سمیر و عمویش را در پی دارد. در این اثنا «زارخدر» از مخالفت خود کوتاه آمده و تن به ازدواج سمیر و هانیه می‌‌‌‌دهد. سمیر و هانیه به آبادان برمی‌‌‌گردند تا یکی در خط مقدم و دیگری در بیمارستان، زندگی جنگی خود را شروع کنند.
سمیر پا‌به‌پای دوستانش می‌‌جنگد و شاهد شهادت دوستانش می‌شود؛ تا این‌که در حادثه‌ی حمله‌ی هوایی عراق، هانیه نیز به شهادت می‌‌‌‌رسد و سمیر در آرزوی رسیدن به هانیه، به نبرد خود ادامه می‌‌‌دهد.
پس از آزادسازی خرمشهر، در عملیاتی حساس، سمیر و دوستانش برای تخریب دیده‌بانی دشمن اعزام می‌‌شوند که با شجاعت سمیر، کشتی دیده‌‌‌بانی منفجر می‌شود… .

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :26 بهمن 1401 625 بازدیدبدون نظر »
قصه ی ناتمام
«قصه‌‌ی ناتمام» روایت داستانیِ تلخی‌ها و شیرینی‌ها، انتظارها و و‌‌صل‌ها و بغض‌‌های فروخورده‌‌ی مادران و همسران و خانواده‌های دلاورمردان مدافع وطن و حرم است.

خیبر ایـن بـار نـه در بیابـان‌هـای اطـراف مدینـه کـه در نیزارهای هورالهویـزه بـود و تـا نگویـی بـه مـن کـه چه حکایتـی بـود در نـوای ایـن نی‌‌ها، دست از تـو نمی‌کشـم! چـه دیدیـد در خلسـه‌ی جزایـر مجنـون کـه دیوانه‌‌ترتان کـرد و چه یافتیـد در طلائیـه‌‌ی زرخیـز؟ دشـمن ایـن خیبـر، نـه یهودیـان کافـر کـه مسـلمانان هم‌‌کیـشِ همسـایه بودند و مسـلمان نه، که انسـان نیز نبود آن دشـمنی که روا می‌‌داشـت آنچه بـر مـا روا داشـت! او کـه دیوانه شـد وقتی چنین جان‌‌بـرکف می‌دیدتان و از خشـم می‌مُرد وقتـی بـا بن‌‌بسـت تدبیرتـان روبه‌‌رو می‌‌‌شـد. پس نامسـلمانان خدانشـناس دیگـر را از خـاور و باختـر بـه یـاری خواند و چندین روز بی‌‌سـابقه بـر سـرتان بمـب بارانیـد؛ امـا دریـغ کـه خشـمش فـرو ننشسـت، تـا سـرانجام از کاسـه‌‌ی چه‌‌کنـم چه‌‌کنمـش غـول افعـی سـر بـر آسـمان آورد و از نیـش نفریـن شـده‌‌اش زهـر بـر سـرتان ریخت.

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :25 بهمن 1401 449 بازدیدبدون نظر »
 کمین

کتاب «کمین» مجموعه خاطراتی از هشت سال دفاع مقدس را روایت می‌‌کند.

سال ۱۳۶۵ من در کلاس سوم متوسطه، در دبیرستان آیت‌‌الله طالقانی شهرستان نیشابور، تحصیل می‌‌کردم. اون‌‌موقع کشور حال‌وهوای خاصی داشت و این حال‌وهوا و شوروشوق در محیط مدرسه‌‌ی ما هم موج می‌زد.
آخرِ سال بود و همگی برای امتحان‌ها آماده می‌شدیم. هرروز در کلاس خبرهای جدیدی از جبه‌های جنگ به گوش می‌رسید و دانش‌آموزان با شوق و هیجان از بستگان و دوستان خودشون که در جبهه بودند، خاطراتی را برای هم نقل می‌کردند. تعدادی از هم‌‌کلاسی‌های من که ازنظر جسمی از من قوی‌تر بودند و یا سنشان بیشتر بود، برای رفتن به جبهه نام‌نویسی کرده بودند و تعداد انگشت‌شماری هم در جبهه‌های جنگ حاضر شده‌بودند.
یادمه بچه‌هایی که به جبهه رفته بودند، خیلی راحت در محیط دبیرستان مشخص بودند، چون لباس بچه‌های جبهه یه جفت کفش کتونی و یه شلوار بسیجی خاکی بود که اونها را از دیگران متمایز می‌کرد. من با احترام زیادی به اونها نگاه می‌‌کردم و توی دلم می‌گفتم: خوش به حالتون! ای کاش می‌شد که منم یکی از این شلوارهای بسیجی رو بپوشم. خلاصه که چندروزی تمام فکرم رو رفتن به جبهه مشغول کرده‌‌‌بود.

(بیشتر…)

ادامه مطلب
تاريخ :25 بهمن 1401 458 بازدیدبدون نظر »

صفحات

دسته بندی

اسکرول بار

تصویر ثابت

خرید هاست