«اربعین»، بهشت مؤمنان و جهنم کافران است؛ روز قبله شدن کربلاست، روز تاریخ شدن عاشوراست و روز تبلور و تجسم و تفسیر ۱۱۴ سوره قرآن. اربعین یعنی جز «حسین(ع)» هر راهی به بیراهه یزید میانجامد. هر راهی بیکربلا، چاه است و هر روزی بیعاشورا، سیاه.
«از سرزمین نینوا» روایت «چهل روز عاشقانه» است. قصه وقایع و رویدادهای پس از شهادت «امام حسین (ع)» و یارانش تا روز «اربعین». بیان شداید و مصایب وارده بر اهل بیت (ع) ـ طی این چهل روز ـ و زبان حال هر یک از بازماندگان نهضت «عاشورا». نثر روان و خواندنی نویسنده بر قدرت نفوذ قلم او افزوده و توانسته است به خوبی ابعاد حماسی و جنبههای عاطفی عاشورا و رویدادهای پس از آن را به رشته تحریر درآورد.
آنچه با خواندن این اثر دستگیرمان میشود آن است که میتوان از دریچه سنگدلی و قساوت «امویان» و کاخنشینان «کوفه» و «شام» و نیز کرامات خاندان «پیامبر (ص)» و زیباییهای عاشورا آشنا شد. درحقیقت نگارنده با برگرفتن شعلههایی از نور و حقیقت آن واقعه، گذری بر سراسر آن تا اربعین داشته و با نثری زیبا و روان خوانندگان را بر خوان بی دریغ کرامت انسانی حسین (ع)، یارانش و آن بانوی بزرگوار ریگزارهای غم و خارستان های تازیانه، مینشاند.
نویسنده کتاب در توصیف کتاب خود توضیح میدهد: «من در این کتاب ابعاد مسئله اربعین و اینکه چرا اربعین این قدر مهم است و چرا امام حسین (ع) اربعین مکرر دارد را بیان کردهام. هم از کاروان اسیران و نحوه رفتار آنها صحبت کردهام و هم از میوه چیده از شاخسار عاشورا که همان اربعین است و جشن پیروزی اهل بیت به تفصیل در ۴۰ قسمت یاد کردهام».
* «محمدرضا سنگری» نویسنده و پژوهشگر ایرانی، متولد اول آبان ۱۳۳۳ در شوش است. وی فارغالتحصیل دکترای زبان و ادبیات فارسی از «دانشگاه تهران» است. «عاشوراپژوهی» یکی از حوزههای فعالیت محمدرضا سنگری است. فعالیتهای پژوهشی او حوزههای متعددی چون ادبیات معاصر، ادبیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، نثر ادبی، شعر، فعالیت مطبوعاتی، تدریس و تدوین کتابهای زبان و ادبیات فارسی را نیز دربرمیگیرد. پس از ریاست وی بر گروه برنامهریزی و تألیف کتب درسی زبان و ادبیات فارسی، ادبیات اسلامی وارد کتابهای درسی شد.
دکتر سنگری از شاعران و نویسندگان پرکار معاصر است، ولی بیشتر در زمینهی نثر ادبی کار میکند. از وی تاکنون کتابهای متعددی چاپ و منتشر شده است که از آن جملهاند: «سوگ سرخ»، «پنجره معصوم»، «یادهای سبز»، «گلبرگها»، «یک جرعه تشنگی»، «سلام موعود»، «چهل روز عاشقانه»، «نقد و تحلیل ادبیات منظوم دفاع مقدس» در سه جلد و «پیوند دو فرهنگ ادبیات معاصر» که همگی از آثار منثور اوست.
* کتاب گویای «از سرزمین نینوا» براساس کتاب «چهل روز عاشقانه» به قلم «دکتر محمدرضا سنگری» تولید شده است.
وهب نصرانی یکی از اصحاب امام حسین (ع) در واقعه ی عاشورا بود.
او که به تازگی ازدواج کرده بود، به همراه مادر و همسرش در کربلا حضور داشت. مادر وهب مدام او را به جنگیدن در رکاب امام و شهادت تشویق می کرد. وهب خود نیز اشتیاق رسیدن داشت….
أللُّهوف عَلى قتلَىِ الطّفوف یا ألمَلهوف عَلی قَتلَیِ الطّفوف مشهور به «لُهوف» کتابی در مصائب واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) نوشتۀ سید بن طاووس حلی (متوفای ۶۶۴ق.) و از مقاتل مشهور شیعیان است. نویسنده، کتاب را برای مسافران عتبات و زائران امام حسین(ع) و به صورت مختصر نوشته و به همین سبب، سلسله اسناد روایات را حذف و تنها آخرین راوی یا منبع روایت را ذکر کرده است .
کتاب اللهوف علی قتلی الطفوف مشهور به لهوف

کتاب اللهوف علی قتلی الطفوف مشهور به لهوف
نویسنده:
ابن طاوس، علی بن موسی، ۵۸۹ – ۶۶۴ق
زبان:
فارسی
پس از واقعه جانگداز عاشورا، در سال ۶۱ هجری، اولین گزارشها را همان شاهدان عینی واقعه، یعنی خانواده امام حسین (ع)، به ویژه زینب کبری (س) و حضرت سجاد (ع)، به تاریخ ارائه کردند؛ بعدها این گزارشها، به ویژه از دو روز پایانی وقوف در صحرای نینوا، مقتل خوانده شد؛ گزارشهایی بدون غلو، مستند به مشاهده ها و مبتنی بر واقعیت و عقلانیت؛ بدون آن که احساسات و عواطف خارجی به آن افزوده شود، به خودی خود مظلومیت، شهامت و حماسه و عرفان واقعه عاشورا را نشان میدهد.
بخشی از متن مقتل امام حسین (ع) :
«حسین بن على -علیه السلام- نزدیک غروب تاسوعا و پس از آنکه از طرف دشمن مهلت داده شد (و یا پس از نماز مغرب ) در میان افراد بنى هاشم و یاران خویش قرار گرفت، این خطابه را ایراد کرد:
«خدا را به بهترین وجه ستایش کرده و در شداید و آسایش و رنج و رفاه مقابل نعمتهایش سپاسگزارم. خدایا! تو را مىستایم که بر ما خاندان، با نبوت، کرامت بخشیدى و قرآن را به ما آموختى و به دین و آیینمان آشنا ساختى و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حقبین) و قلب (روشن) عطا فرمودى و از گروه مشرک و خدانشناس قرار ندادى.
اما بعد: من اصحاب و یارانى بهتر از یاران خود ندیدهام و اهلبیت و خاندانى باوفاتر و صدیقتر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همهی شما جزاى خیر دهد.
آنگاه فرمود: جدّم- رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- خبر داده بود که من به عراق فراخوانده مىشوم و در محلّى به نام (عمورا) و یا (کربلا) فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اینک وقت این شهادت رسیده است؛ به اعتقاد من همین فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهدکرد و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مىدهم که از این سیاهى شب استفاده کنید و هریک از شما به سوى آبادى و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر بر من دست بیابند، با دیگران کارى نخواهند داشت، خداوند به همه شما جزاى خیر و پاداش نیک عنایت کند…»
کتاب صوتی آه، در دو جلد، مصیبتهای واقعه جانگداز کربلا و مقتل امام حسین (ع ) را روایت می کند.
روضه الشهدا (به معنی باغ شهدا) مقتلی است از حسین واعظ کاشفی دربارهٔ سرگذشت حسین بن علی (علیه السلام) و وقایع حزنانگیز کربلا که در ۱۰ باب و به سال ۹۰۸ هجری قمری تألیف شد.
تمرکز کتاب بر واقعهٔ کربلاست، ولی در ابوابی از آن شرح مصائب دیگر انبیا و امامان شیعه آمده است. روضه الشهدا در اواخر عهد تیموریان تألیف شد؛ زمانی که جنبوجوش طریقتهای صوفی–شیعی و گرایش به تشیع در سرتاسر دنیای فارسی زبان از مدتها پیش فزونی گرفته بود، شاه اسماعیل صفوی تبریز را فتح کرده و تشیع دوازدهامامی را مذهب رسمی دولت خویش اعلام کرده بود و خطر ازبکان سنّی از جانب شمال شرق احساس میشد. در این برههٔ حساس بود که کاشفی به نوشتن روضه الشهدا با حمایت شاهزاده سید عبدالله میرزا همت گماشت و کتاب نیز به او تقدیم شدهاست. کتاب روضه الشهدا نقش مهمی در روند گسترش تشیع در ایران ایفا کرد و به اندیشهٔ تشیع رنگ و بوی ایرانی بخشید.

این کتاب گویای نمایشی حوادث رخداده بعد از شهادت سالار شهیدان «حضرت اباعبدالله الحسین(ع)» را بررسی میکند.
در سال ۶۱ هجری «خولیبنیزید» از جانب «عمربنسعد» مأموریت یافت تا سرِ مبارک امام حسین(ع) را از کربلا به کوفه ببرد و به دست امیر کوفه، یعنی عبیداللهبنزیاد، برساند.
هنگامی که خولی، به امید پاداشگرفتن، سر مبارک امام حسین(ع) را نزد عبیدالله میبرد، عبیدالله ادعا میکند که هرگز خواهان کشتهشدن حسین نبوده و برای کسب تکلیف، خولی را با سر مبارک امام روانهی شام میکند، تا خودِ یزید دربارهی عمربنسعد و به ادعای او تمردش از فرمان، تصمیم بگیرد.
از سویی دیگر «شمربنذالجوشن» برخی از مردان سپاه کوفه را برمیانگیزد تا به غارت غنایم و حتی اسب دواندن بر پیکر شهدا مبادرت کنند.
از سویی «یزیدبنمعاویه» نیز، بنابر توصیهی مشاورش، صلاح را در این میبیند که انگشت اتهام را به طرف عمربنسعد نشانه رود. او با عزل عمربنسعد، به عبیدالله میفهماند که با نظریهی او مبنیبر خودسر بودن عمربنسعد موافق است. سپس نامهای را که حکم عزل عمربنسعد است، همراه سر مبارک امام حسین(علیه السلام) به خولی میدهد تا نزد عبیدالله بازگرداند.

دو سال پس از سقوط حکومت صدام و اشغال خاک عراق به دستِ آمریکا و متحدانش، جمعی از کسبه و اهالی یکی از محلات جنوب تهران، تصمیم گرفتند برای زیارت عتبات عالیات عراق اقدام کنند…
علی جوانی است که بهعلت از کارافتادگی پدرش، در تعمیرگاه منوچهر مشغول به کار است و پدر و مادر او سالها پیش برای بهدنیا آمدن او، به امام حسین(ع) متوسل شدند و این نذر قدیمی بر ذمهی آنهاست. علی از ماجرای این سفر باخبر میشود و تصمیم میگیرد، به نیابت از پدر و مادرش، با کاروان زیارتی عازم کربلا شود. مادر علی مخالف این تصمیم است، اما سرانجام علی در لحظات پایانی با رضایت والدینش سوار اتوبوس میشود.
صبح روز بعد اتوبوس به گذرگاه مرزی مهران میرسد. هاشم، مسئول کاروان، اوراق عبور را به یکی از مأموران مرزداری نشان میدهد. با توجه به اینکه راننده نیز اولین سفر به عراق را تجربه می کند، متوجه می شود که بدون راهنما نمیتوانند از مرز بگذرند؛ در حالی که روز پنج شنبه است و مرز تا چند ساعت دیگر بسته میشود.
زائران به اصرارِ مرزبانی به دنبال راهنما میگردند که با جوانی به نام «غفور» به عنوان راهنمای سفر خویش به توافق میرسند.
اتوبوس زائران بالاخره از مرز عبور میکند و آنها به عراق میرسند، اما هنوز مسافتی پیش نرفتهاند که اتوبوس خاموش میشود و مسافران تصمیم می گیرند که پای پیاده به مرز برگردند؛ ولی شش نفر از آنها مصمماند که به راه خویش ادامه دهند و غفور با گرفتن پول بیشتر به آنها وعده میدهد که پس از دو سه ساعت پیادهروی، آنها را به مقصد برساند…
روایتی از مقتل امام حسین علیه السلام شامل وقایع پس از بیعت مردم با یزید ابن معاویه، خروج امام از مدینه و حرکتش بسوی عراق و وقایع کربلا تا بازگشتن خاندان حضرت حسین ابن علی (ع) – بی او – به مدینه.

«ستارهی خضرا» روایت راهب نصرانی است که یک شبانهروز را با سر مبارک امام حسین (ع) سپری میکند و بهواسطهی کراماتی که میبیند، مسلمان میشود.
روز دهم محرم بود. لحظات پر تبوتابی بود و همه در کربلا تشنه بودند. امام حسین (ع) رو به برادرش عباس (ع) کرد و گفت به نزدیک فرات برود و برای بچه ها آب بیاورد.

در این کتاب، نویسنده در بخشهای متعدد رفتار و کرامات «حضرت عباس» را بیان و بررسی میکند.
کتاب پدر، عشق و پسر، اثری از سید مهدی شجاعی است که در آن بخشهایی از زندگی حضرت علیاکبر بن الحسین (علیهما السلام) به تصویر کشیده میشود. وقایع از زاویهی اول شخص و از زبان اسب آن حضرت «عقاب» روایت میشود.
فصول کتاب «پدر، عشق و پسر» با عنوان «مجلس» نامگذاری شده و داستان متشکل از ده مجلس است که در هر مجلس، عقاب با زبانی عاطفی و دلنشین، صحنهای از زندگی حضرت علیاکبر(ع) را روایت میکند و مجالس پایانی، به شهادت حضرت در کربلا اختصاص دارد.
هر برش از زندگی حضرت که در مجالس دهگانه نمایانده میشود، در انتهای هر مجلس به گونهای به واقعهی کربلا مربوط و منتسب میشود و بدین ترتیب، تمام مجالس رنگ عاشورایی خود را حفظ میکند. داستان از چگونگی رسیدن عقاب به حضرت علیاکبر شروع میشود و مجلس دوم تصویری از ولادت آن حضرت ارائه میدهد. مجالس بعدی به ماجراهای پیشنهاد امان از سوی سپاه عمر سعد به حضرت، سقایت ایشان برای اهل خیام قبل از حضرت عباس، صحنههای پوشاندن لباس رزم و راهی کردنشان به میدان توسط امام و … اختصاص دارد.
در انتهای کتاب، منابعی که نکتههای تاریخی از آنها استخراج و در متن داستان پرورانده شده، آمده است.
در این کتاب، همراه کاروان امام حسین علیهالسلام، از مدینه به سوی مکّه حرکت می کنیم و بعد از آن نیز، حوادث مسیر مکّه تا کربلا و حماسه عاشورا را از نزدیک می بینیم؛ همچنین با داستان قهرمانی حضرت زینب (س) در سفر کوفه و شام، آشنا می شویم.
این داستان روایت سیر حرکت توحیدی و حق طلبانه «امام حسین علیه السلام» از سرزمین حجاز به عراق است که با هدف اثبات وحدانیت و نفی وجودی یزیدیان طول تاریخ و آگاهی مردم همه ادوار بود. حدیث شجاعت، ایثار و شهادت در مقابل حکایت خیانت و جنایت.
ماجرا از زبان پسری به نام علی اصغر روایت می شود:
«در محلهی قدیمی ما تعزیهخوانی برپا می شد و پدرم امام حسین(ع) میخواند و من هم علی اصغر بودم».
آرزوی پدرم رفتن به کربلا و زیارت امام حسین(ع) بود. روزها سپری شد و بعد از ماجرای انقلاب، جنگ شروع شد. من روزبهروز بزرگتر میشدم و شاهد این اتفاقها بودم. مدتی بود که بابا برای آموزشهای نظامی به مسجد محل میرفت و شبها خیلی دیر به خانه می آمد. یک روز بابا درحالیکه لباس پاسداری پوشیده بود، به خانه آمد و به مادر گفت میخواهد به جبهه برود.
برای دانستن ادامهی ماجرا این کتاب را بشنوید.