
این کتاب گویای نمایشی حوادث رخداده بعد از شهادت سالار شهیدان «حضرت اباعبدالله الحسین(ع)» را بررسی میکند.
در سال ۶۱ هجری «خولیبنیزید» از جانب «عمربنسعد» مأموریت یافت تا سرِ مبارک امام حسین(ع) را از کربلا به کوفه ببرد و به دست امیر کوفه، یعنی عبیداللهبنزیاد، برساند.
هنگامی که خولی، به امید پاداشگرفتن، سر مبارک امام حسین(ع) را نزد عبیدالله میبرد، عبیدالله ادعا میکند که هرگز خواهان کشتهشدن حسین نبوده و برای کسب تکلیف، خولی را با سر مبارک امام روانهی شام میکند، تا خودِ یزید دربارهی عمربنسعد و به ادعای او تمردش از فرمان، تصمیم بگیرد.
از سویی دیگر «شمربنذالجوشن» برخی از مردان سپاه کوفه را برمیانگیزد تا به غارت غنایم و حتی اسب دواندن بر پیکر شهدا مبادرت کنند.
از سویی «یزیدبنمعاویه» نیز، بنابر توصیهی مشاورش، صلاح را در این میبیند که انگشت اتهام را به طرف عمربنسعد نشانه رود. او با عزل عمربنسعد، به عبیدالله میفهماند که با نظریهی او مبنیبر خودسر بودن عمربنسعد موافق است. سپس نامهای را که حکم عزل عمربنسعد است، همراه سر مبارک امام حسین(علیه السلام) به خولی میدهد تا نزد عبیدالله بازگرداند.

دو سال پس از سقوط حکومت صدام و اشغال خاک عراق به دستِ آمریکا و متحدانش، جمعی از کسبه و اهالی یکی از محلات جنوب تهران، تصمیم گرفتند برای زیارت عتبات عالیات عراق اقدام کنند…
علی جوانی است که بهعلت از کارافتادگی پدرش، در تعمیرگاه منوچهر مشغول به کار است و پدر و مادر او سالها پیش برای بهدنیا آمدن او، به امام حسین(ع) متوسل شدند و این نذر قدیمی بر ذمهی آنهاست. علی از ماجرای این سفر باخبر میشود و تصمیم میگیرد، به نیابت از پدر و مادرش، با کاروان زیارتی عازم کربلا شود. مادر علی مخالف این تصمیم است، اما سرانجام علی در لحظات پایانی با رضایت والدینش سوار اتوبوس میشود.
صبح روز بعد اتوبوس به گذرگاه مرزی مهران میرسد. هاشم، مسئول کاروان، اوراق عبور را به یکی از مأموران مرزداری نشان میدهد. با توجه به اینکه راننده نیز اولین سفر به عراق را تجربه می کند، متوجه می شود که بدون راهنما نمیتوانند از مرز بگذرند؛ در حالی که روز پنج شنبه است و مرز تا چند ساعت دیگر بسته میشود.
زائران به اصرارِ مرزبانی به دنبال راهنما میگردند که با جوانی به نام «غفور» به عنوان راهنمای سفر خویش به توافق میرسند.
اتوبوس زائران بالاخره از مرز عبور میکند و آنها به عراق میرسند، اما هنوز مسافتی پیش نرفتهاند که اتوبوس خاموش میشود و مسافران تصمیم می گیرند که پای پیاده به مرز برگردند؛ ولی شش نفر از آنها مصمماند که به راه خویش ادامه دهند و غفور با گرفتن پول بیشتر به آنها وعده میدهد که پس از دو سه ساعت پیادهروی، آنها را به مقصد برساند…
روایتی از مقتل امام حسین علیه السلام شامل وقایع پس از بیعت مردم با یزید ابن معاویه، خروج امام از مدینه و حرکتش بسوی عراق و وقایع کربلا تا بازگشتن خاندان حضرت حسین ابن علی (ع) – بی او – به مدینه.

«ستارهی خضرا» روایت راهب نصرانی است که یک شبانهروز را با سر مبارک امام حسین (ع) سپری میکند و بهواسطهی کراماتی که میبیند، مسلمان میشود.
روز دهم محرم بود. لحظات پر تبوتابی بود و همه در کربلا تشنه بودند. امام حسین (ع) رو به برادرش عباس (ع) کرد و گفت به نزدیک فرات برود و برای بچه ها آب بیاورد.

در این کتاب، نویسنده در بخشهای متعدد رفتار و کرامات «حضرت عباس» را بیان و بررسی میکند.
کتاب پدر، عشق و پسر، اثری از سید مهدی شجاعی است که در آن بخشهایی از زندگی حضرت علیاکبر بن الحسین (علیهما السلام) به تصویر کشیده میشود. وقایع از زاویهی اول شخص و از زبان اسب آن حضرت «عقاب» روایت میشود.
فصول کتاب «پدر، عشق و پسر» با عنوان «مجلس» نامگذاری شده و داستان متشکل از ده مجلس است که در هر مجلس، عقاب با زبانی عاطفی و دلنشین، صحنهای از زندگی حضرت علیاکبر(ع) را روایت میکند و مجالس پایانی، به شهادت حضرت در کربلا اختصاص دارد.
هر برش از زندگی حضرت که در مجالس دهگانه نمایانده میشود، در انتهای هر مجلس به گونهای به واقعهی کربلا مربوط و منتسب میشود و بدین ترتیب، تمام مجالس رنگ عاشورایی خود را حفظ میکند. داستان از چگونگی رسیدن عقاب به حضرت علیاکبر شروع میشود و مجلس دوم تصویری از ولادت آن حضرت ارائه میدهد. مجالس بعدی به ماجراهای پیشنهاد امان از سوی سپاه عمر سعد به حضرت، سقایت ایشان برای اهل خیام قبل از حضرت عباس، صحنههای پوشاندن لباس رزم و راهی کردنشان به میدان توسط امام و … اختصاص دارد.
در انتهای کتاب، منابعی که نکتههای تاریخی از آنها استخراج و در متن داستان پرورانده شده، آمده است.
در این کتاب، همراه کاروان امام حسین علیهالسلام، از مدینه به سوی مکّه حرکت می کنیم و بعد از آن نیز، حوادث مسیر مکّه تا کربلا و حماسه عاشورا را از نزدیک می بینیم؛ همچنین با داستان قهرمانی حضرت زینب (س) در سفر کوفه و شام، آشنا می شویم.
این داستان روایت سیر حرکت توحیدی و حق طلبانه «امام حسین علیه السلام» از سرزمین حجاز به عراق است که با هدف اثبات وحدانیت و نفی وجودی یزیدیان طول تاریخ و آگاهی مردم همه ادوار بود. حدیث شجاعت، ایثار و شهادت در مقابل حکایت خیانت و جنایت.
ماجرا از زبان پسری به نام علی اصغر روایت می شود:
«در محلهی قدیمی ما تعزیهخوانی برپا می شد و پدرم امام حسین(ع) میخواند و من هم علی اصغر بودم».
آرزوی پدرم رفتن به کربلا و زیارت امام حسین(ع) بود. روزها سپری شد و بعد از ماجرای انقلاب، جنگ شروع شد. من روزبهروز بزرگتر میشدم و شاهد این اتفاقها بودم. مدتی بود که بابا برای آموزشهای نظامی به مسجد محل میرفت و شبها خیلی دیر به خانه می آمد. یک روز بابا درحالیکه لباس پاسداری پوشیده بود، به خانه آمد و به مادر گفت میخواهد به جبهه برود.
برای دانستن ادامهی ماجرا این کتاب را بشنوید.
«ماریا» دانشجوی رشته نقاشی است. او که مسیحی است، با دیدن تابلوی «عصر عاشورا» اثر استاد فرشچیان، تحت تأثیر این اثر هنری و تاریخی قرار میگیرد و به موضوع عاشورا علاقهمند میشود. وی پس از روز عاشورا و شب هنگام خواب عجیبی میبیند….
«ماریا» به همراه پدر و مادربزرگش در یکی از محلههای قدیمی ارمنینشین در تهران زندگی میکنند. ماریا دانشجوی رشته نقاشی است. او یک روز به همراه استاد و همکلاسهایش به موزه استاد فرشچیان میروند. در آنجا ماریا با دیدن تابلوی «عصر عاشورا»، تحت تأثیر این موضوع و این اثر تاریخی قرار میگیرد و به موضوع عاشورا علاقهمند میشود.
از طرفی «آندره»، پدر و «ژانت»، مادربزرگ ماریا، نگران این تغییر رفتار او هستند. مادربزرگ ماریا از او میخواهد روز عاشورا جایی نرود، چون قرار است «ژرژ» به همراه خانوادهاش به خانه آنها بیایند. ماریا خیلی از این موضوع ناراحت میشود. او روز عاشورا نمیتواند در مراسم عزاداری و تعزیه امام حسین (ع) شرکت کند. ماریا آن شب خواب عجیبی میبیند.
او به هزار سال قبل و روز عاشورا سفر میکند. در سرزمینی چشمش را باز میکند که به آن نینوا میگویند. ماریا در آنجا به مرد و زنی عرب برمیخورد که سپاه امام حسین (ع) را ترک کردهاند و به سمت کوفه میروند. زن با دیدن ماریا از همسرش میخواهد به او کمک کند، ولی مرد عرب قبول نمیکند. زن به ماریا کمک میکند. ماریا وقتی میفهمد که به هزار سال قبل آمده است، از زن و مرد عرب میخواهد راه رسیدن به سپاه امام حسین (ع) را به او نشان دهند.
زن عرب همسرش را راضی میکند همراه ماریا تا نزدیکی سپاه امام برود. ماریا به همراه زن عرب به سمت سپاه امام حرکت میکنند، ولی راه را گم میکنند. ماریا عجله دارد و میخواهد به موقع به سپاه امام برسد، قبل از این که دیر شود. آنها وقتی میرسند که جنگ تقریباً تمام شده و بیشتر سپاهیان امام به شهادت رسیدهاند. ماریا با دیدن صحنه عاشورا با وحشت از خواب میپرد و تب شدیدی میکند.
ژانت از آندره، پدر ماریا، میخواهد که به دنبال «پدر سرکیس» برود و او را هر چه سریعتر با خودش به آنجا بیاورد.
«تورج خان» در شبی از شبهای محرم خوابی میبیند و خاطرهی تعزیههای قدیم برایش زنده میشود. روز بعد «کربلایی غلام» نزد تورج میآید تا حلالیت بطلبد و راهی کربلا شود. سپس تورج به تکیه میرود تا جریان خوابش را تعریف کند که میفهمد ….
«تورج خان» بعد از سالها عذاب وجدان، در شبی از شبهای محرّم، «سید مرتضی» را در خواب میبیند و خاطرهی تعزیه ۲۰ سال پیش برایش زنده میشود. او با حالتی منقلب به مزار سید میرود و آنجا خاطرهی آشناییاش با سید مرتضی و دختر بیوهاش «طیبه» برایش زنده میشود. این خاطرات حال تورج خان را دگرگون میکند و به خانه بازمیگردد.
از طرف دیگر «ملا احمد» که از بیماری تورج خان آگاه شده بود، به عیادتش میرود. تورج خان هنگامِ صحبت با ملا احمد، شب تولد دخترش «سودابه» را بهیاد میآورد که همزمان با این تولد، همسرش «ماهجان» از دنیا میرود.
فردای آن روز، تورج خان در تکیه متوجه میشود که کربلایی غلام ناخوشاحوال شده و از سفر کربلا بازمانده است. بنابراین تورج تصمیم میگیرد به عیادت او برود. هنگام عیادت، کربلایی غلام به تورج خان و ملا احمد میگوید که در خواب به او گفتهاند که دینی به گردن دارد و لایق زیارت کربلا نیست. کربلایی غلام قصد داشت از دینِ خود با تورج خان صحبت کند که ناگهان ….
این داستان روایت سفر پیاده «شاه عباس صفوی» از یازدهم محرم تا اربعین حسینی از اصفهان تا مشهد است. در طول این سفر، شاه عباس یک لحظه از امور مملکت و ملت غافل نشد و از صدور فرمان درباره آبادانی کشور خودداری نکرد.
در پایان سفر «شاه عباس» از اصفهان به مشهد مقدس که در بیست و هشت روز طی شده بود، او در حرم شریف سر بر آستان مقدس امام رضا (ع) نهاد. پس از آن به اتفاق «شیخ المشایخ بهاءالدین عاملی» و «محمد زمان بایندری» و «اسکندر بیک ترکمان» در حرم رضوی فرمان ساخت و ساز و تعمیرات اساسی حرم مطهر را که در حمله ازبکان ویران شده بود، صادر کرد و با کالسکه راهی «باغ فخرالدین تربتی»، اقامتگاه خود، شد و همان روز «شیرازی»، والی خراسان، را که در انجام وظایف خود سستی کرده بود، معزول و «علی اکبر موریانی» را به سمت والی و نایب الدوله آستان مقدس رضوی برگزید و مقدر کرد تا در زمان نود روزی که در مشهد اقامت دارد، علاوه بر حرم شریف، همه بقاع متبرکه اطراف مشهد نوسازی و آباد شود. فرمان های شاه عباس، بیدرنگ، به وسیله کارگزاران به اجرا درآمد.
دوران امامت امام موسی کاظم(ع) همزمان با حکومت ظالمانهی «بنیعباس» و مصادف با خلافت «هادی عباسی» است. نطفهی حادثهی جانگداز «فَخّ» از همان زمان بسته شد که حق خلافت را از فرزندان «رسول خدا(ص)» سلب کردند و به امویان ریاکار سپردند.
حکایتی از پایمردی و دلیری مردانی حقطلب و جانبرکف، پیروان «امام موسی کاظم(ع)»، در قیامی خونبار علیه «هادی عباسی» و والی خونخوارش «عبدالعزیز» را خواهید شنید.
این روایت از مجلس درس علوی صاحبسخنی آغاز شد که با احضار زاهد عارفاندیش به بارگاه والی و بستن باب روشنایی جویندگان فضیلت و معرفت، به امید قطع ریشهی عصیانپروری از آنان، نهفقط مکتبخانهی آن علوی زاهد را بستند، بلکه شاگردان را در دهلیز و سیاهچال بهزنجیرکشیدند و جان سوختند.
لیک این همه سودی نبخشید و هادی عباسی از درِ دیگر درآمد و «عبدالعزیز» را به کار گرفت که او هم نوبهی خویش حیلههایی را بهکار بست، تا شاید در سایهی ترس و وحشت مأموران خویش، انزوای مردان حق را فراهم آورد و در امنیت و آسایش مطلق، دواسبه در وادی هوس بتازد. این تدبیر نیز مؤثر نیفتاد و انگیزهی قیامی را از سوی نوادهی «امام حسن مجتبی(ع)» و یاران صدیق و جانبازش همچون «حسن بن محمد» و «سلیمان» و «یحیی» و هزاران مرد پاکباخته و ازجانگذشته فراهم کرد.
******
از شما مخاطبان محترم بابتِ کیفیتِ پایین صدا پوزش میخواهیم.
کتاب صوتی زندگی نامه امام حسین (ع) تالیف استاد رهنما با لینک مستقیم از سایت کربلا دریافت نمایید.
نمایش صوتی ماریه پیرامون وقایع بعد از رحلت رسول خدا(ص)و حمله بر قبیله بنی تمیم به جرم حمایت از از امامت ،وصایت و خلافت امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) و شهادت مردان و به اسارت رفتن زنان و کودکان با لینک مستقیم از سایت کربلا دریافت نمایید.